روانشناسي مثبت، مبحث جديدي از پژوهشهاست كه بهخاطر رفع نياز به مباحث روانشناسي درخصوص صفات منفي در طبيعت انسان و تبديل آنها به جنبههاي مثبت رشد يافته است. شلدون و كينگ (2001) روانشناسي مثبت را اينگونه تعريف ميكنند: «مطالعهي علمي نقاط قوت و خصوصيات مثبت انسان معمولي.» پيام جنبش و روانشناسي مثبت اين است كه يادآوري كند اين حوزه در حال تغيير و تحول است. يعني روانشناسي تنها تمركز بر بيماريها نيست و درمان هم تنها متمركز بر ضعفها نيست. بلكه درمان عبارت است از ساختن و گسترش دادن چيزهايي كه خوب و مفيد است يعني مطالعه، شناختن و گسترش دادن توانمنديها و فضيلتها در انسانها و جوامع (سليگمن، 2005). يكي از ايرادهاي وارد بر روانشناسي مثبت، جديد نبودن نظريههاست. حتي اصطلاح روانشناسي مثبت توسط آبراهام مازلو چندين دهه قبل از سليگمن، استفاده شد (مازلو، 1954؛ به نقل از هفرون وبونی ول، 2011). قبل از اينكه پديدههاي روانشناسي مثبت وجود داشته باشد چهار گروه از افراد شناسايي شدهاند كه به زندگي به صورت مثبت و خوشبينانه مينگرند كه شامل يونانيان، سودمندگرايي، ويليام جيمز، روانشناسي انسانگرايانه است. ريشههاي روانشناسي مثبتگراي مدرن فردي كه بهعنوان مسؤول ايجاد جنبش روانشناسي مثبتگرا در نظر گرفته شده مارتين سليگمن، استاد دانشگاه پنسيلوانيا است. موضوع مهمي كه سليگمن اضافه كرد مبتني بر اين ادعا بود كه روانشناسي فعلي چيزي براي ساختن يك زندگي بهتر ارائه نميدهد، زيرا از نيمهی دوم قرن بيستم به بعد روانشناسي بيشتر به افسردگي، خشونت و مديريت خودپنداره و نابهنجاري پرداخته است و دربارهی ويژگيهايي مانند توانمنديها، سطوحي از شادي و مديريت شهري كمتر صحبت كرده است (سليگمن، 2005). پس از دههها پژوهش و موفقيت تجربي در نظريه درماندگي يادگيري در سال 1998 سليگمن به عنوان رئيس انجمن روانشناسي امريكا (APA) انتخاب شد. طبق نظر سليگمن و چيكزنت ميهاي (2000) هرچند كه روانشناسان از بيماريهاي رواني و نحوهي بقاي انسان تحت شرايط ناگوار شناخت كاملي دارند، درباره چيستي معناي زندگي و شيوهي كمال و شكوفايي افراد در شرايط مناسب فاقد دانشاند، پس اكنون وقت آن است كه به بررسي سلامت روان مثبت بپردازيم. روانشناسي بهصورت استعارهاي ميخواست انسان منفي يك را، به صفر تبديل كند ولي نميگفت چگونه انسان را از صفر به مثبت يك برسانيم (فريش، 2006). هدف روانشناسي مثبت هدف روانشناسي مثبت، نه تكذيب اندوه و جنبههاي منفي يا ناخوشايند زندگي است و نه تلاشي است جهت پررنگ ديدن جنبههاي منفي زندگي. بلكه هدف روانشناسي مثبتگرا، مطالعه و بررسي روي ديگر سكه است ـ روشهايي كه مردم احساس خوشحالي و لذت داشته باشند و شيوههايي كه به افراد بشر دوستي را نشان دهد و خانوادهها و نهادهاي سالم تحويل دهد. بدين وسيله روانشناسي مثبت طيف وسيعي از مطالعات انساني را ميطلبد (گيبل و هايد، 2005). مؤلفههاي روانشناسي مثبت مؤلفههاي روانشناسي مثبت شامل شادماني، شيفتگي، اميد و خوشبيني، هوش هيجانی، سرآمدي، خلاقيت و خرد، صفتها و انگيزههاي مثبت، خود مثبت، روابط مثبت، تغيير مثبت ميباشد. 1- شادمانی: هدف اصلي روانشناسي مثبت، آسانسازي شادماني و سلامت ذهني است (سليگمن، 2002). در تحليل مفهوم شادي نظريهپردازان بيشتر به دو مؤلفهی شناختي و هيجاني اشاره نمودهاند. مؤلفهی شناختي بيشتر بر رضايت از زندگي و مؤلفهی هيجاني بيشتر بر حالتهايي مانند خنديدن، شوخطبعي و همچنين تعادل ميان هيجانهاي مثبت و منفي دلالت دارند ( سليگمن، 2002). 2- شيفتگي: اگر افراد به کارهاي چالشانگيز و در عين حال قابل کنترل که سبب انگيزش دروني ميشود مشغول باشند، حالت رواني منحصر به فردی را تجربه ميکنند که آن را شيفتگي ميتوان ناميد (پاشاشريفي، نجفي زند و ثنايي، 1391). 3- خوشبيني و امید: خوشبيني نقش مهمي در سازگاري با رويدادهاي زندگي دارد. هنگام روبهروشدن با يک چالش، افراد خوشبين حالت اطمينان و پايداري دارند (حتي اگر پيشرفت کند يا سخت باشد) اما بدبينها مردد و ناپايدارند. خوشبينها بر اين باورند که ناملايمات ميتواند به شيوهی موفقيتآميزي اداره شود، اما افراد بدبين انتظار بدبختي دارند (اسنايدر و لوپز 2002). در اواخر دههی 1950 تا 1960 روانشناسان و روانپزشکان، اميد را با عنوان کلي انتظارات مثبت براي دستيابي به اهداف تعريف ميکردند (کوپر، 2008). 4- هوش هيجاني: گلمن (1999) هوش هيجانی را شامل ظرفيت فرد براي قبول واقعيات، انعطافپذيري، توانايي حل مشکلات، توانايي مقابله با استرس و تکانهها ميداند. 5- سرآمدي، خلاقيت و خرد: به پيروي از کاترمن، سرآمدي به عنوان نمرهی هوشبهر بالاي سطح خاص، تعريف شده است و همچنین تعاريف گستردهتري از سرآمدي را رنزولي در مدل سه حلقهاي خود از سرآمدي و گاردنر بر اساس هوش چندگانهی خود، تدوين کردهاند (پاشاشريفي، نجفي زند و ثنايي، 1391). از پيچيدهترين و عاليترين جلوههای انديشهی انسان، تفکر خلاق است. خلاقيت ايجاد طرحي جديد، باارزش و متناسب است و به بيان ديگر، خلاقيت بهکارگيري تواناييهاي ذهني براي ايجاد يک فکر يا مفهوم جديد است (کيتينگ، 1980؛ به نقل از میرکمالی و خورشیدی،1388). خرد بهصورت سطح بالايي از رشد مهارت که هم فرآيند شخصیت و هم شناختي را شامل ميشود تعريف ميشود (بالتز و استادينگر، 2000؛ به نقل از پاشاشریفی، نجفی زند و ثنایی،1391). 6- صفتها و انگيزههاي مثبت: مجموعهی مهمي از پژوهش تجربي در مورد صفات و انگيزههاي مثبت صورت گرفتهاند که با روانشناسي مثبت ارتباط دارد. اين پژوهشها از يک سو به پيوند صفات و انگيزهها و از سوي ديگر به نيرومنديهاي شخصي يا سلامت ذهني اشاره دارند. صفتها ويژگيهاي شخصي نسبتا پايدارند که همراه با متغيرهاي موقعيتي، بر رفتار، شناخت و عاطفه تأثير ميگذارند. انگيزهها گرايشهايي هستند که به ما نيرو ميدهند تا مجموعهاي از هدفها را پيگيري کنيم (پاشاشريفي، نجفی زند و ثنايي، 1391). 7- خود مثبت: به سبب اينکه اعتقاد داشتن نسبت به نظام فراطبيعي يا اجتماعي به طور فزايندهاي دشوار شده است، از پايان قرن گذشته تا کنون مردم به نحوی فزاينده ناگزير شدهاند که ارزشها را در جاي ديگر جستوجو کنند. تعداد زيادي به «خود» به عنوان منبع ارزش روي آوردهاند و آن مرکزيت مهمي را در روانشناسي جديد غربي به خود اختصاص داده است. دغدغههاي متمرکز بر خود که تناسب و ارتباط ويژهاي با روانشناسي مثبت دارد عبارتند از خودارزشيابي (که شالودهی عزت نفس و خودکارآمدي است) و خودتنظيمي با استفاده از راهبردهاي کنار آمدن و ساز و کارهاي دفاعي (پاشاشريفي، نجفي زند و ثنايي، 1391). مارکوس، پیس ـ ریبریو و لوپز(2009) دریافتند که تفکر امیدوارانهی کودک بهطور مثبت با شایستگی و صلاحیت اکتسابی ، عزت نفس، رضایت از زندگی و سلامت روانی مرتبط است. 8- روابط مثبت: دوستي، خويشاوندي، روابط و ازدواج همه از نتايج مهم شادماني است. دورهی حيات خانواده مبناي فوقالعاده مفيد براي مفهومسازي، ايجاد و گسترش روابط مثبت است. خانواده يک سامانهی اجتماعي منحصر به فرد است، زيرا عضويت در آن بر ترکيبي از پيوندهاي زيست شناختي، قانوني، احساس، جغرافيايي و تاريخي مبتني است (پاشاشريفي، نجفي زند و ثنايي، 1391). 9- تغيير مثبت: تغيير مثبت و رشد و تحول شخصي ممکن است در واکنش به فرصتهايي براي تغيير و چالشهايي با منابع کنار آمدنمان صورت گيرند. اينها عبارتند از موارد خاص تکميل مرحلهی بهخصوصي از چرخهی زندگي، موارد مرتبط با گذار از يک مرحلهی چرخهی زندگي به مرحلهی بعد، مواردي که به ايجاد و درهمشکستن عادتهاي پايدار برميگردند، مواردي که از زندگي روزانه ناشي ميشوند و رويدادهاي غير عادي مثل داغديدگي يا سرقت (پاشاشريفي، نجفي زند و ثنايي، 1391). روانشناسی مثبتگرا، مثبتاندیشی نیست. با وجود آنکه «تفکر مثبت» و «روانشناسی مثبتگرا» هر دو شامل لغت «مثبت» هستند و به قدرت تجسم مثبت اشاره دارند، اما روانشناسی مثبتگرا، مثبتاندیشی نیست. روانشناسی مثبتگرا دانشی را در اختیار افرادی که میخواهند خوب، طولانی، شادمان و مولد زندگی کنند، میگذارد. در حالی که مثبتاندیشی افراد را به دانستن خطای خود در آنچه که برایشان اتفاق افتاده است ترغیب میکند (لوییس، 2011). الف) منابع فارسی کار، آ. (2004). روانشناسی مثبت: علم شادمانی و نیرومندیهای انسان. ترجمه: حسن پاشاشریفی، جعفر نجفی زند؛ با همکاری باقر ثنایی (1391). تهران: انتشارات سخن، چاپ سوم. میرکمالی، سید محمد و خورشیدی، عباس(1388). عوامل مؤثر در پژوهش خلاقیت دانشآموزان دورهی ابتدایی استان گیلان. مجلهی روانشناسی، سال 31، شماره 2، ص 51-75. ب)منابع انگلیسی Cooper, L. S. (2008). A content analysis of client hope in psychotherapy sessions. Doctoral Dissertation, Pepperdin University. Frisch, M. B. (2006).Quality of life Therapy. New jersey: John Wiley &sons Gable, S. L. & Haidt, J. (2005). What (and why) is positive psychology? Review of General Psychology, 9(2), 103-110. Goleman, D. (1999). Beyond Expertise: Working with Emotional Intelligence. Bloomsbury Publishing, London. Hefferon Kate & Boniwell Ilona (2011). Positive Psychology: Theory, Research and Applications. Published by The MC Hill Company. Lewis Sarah. (2011). Positive Psychology at Work: How Positive Leadership and Appreciative Inquiry Create Inspiring Organizations. Published by John Wiley & Sons. Marques, S. C., Pais-Ribeiro, J. L., & Lopez, S. J. (2009). Validation of a Portuguese version of the Children Hope Scale. School Psychology International, 30(5), 538–551. Seligman, M. E. P., & Csikszentmihalyi, M. (2000). Positive psychology: an introduction. American Psychologist, 55(1), 5–14. Seligman, M. (2002). Authentic Happiness: Using the New Positive Psychology to Realise your Potential for Lasting Fulfilment. New York: Free Press. Seligman, M. E. P, Steen, T. A., Park, N., & Peterson, C. (2005). Positive psychology progress: empirical validation of interventions. American Psychologist 60 (5), 410–421. Sheldon, K. M., & King, L. (2001). Why positive psychology is necessary. American Psychologist, 56, 216-217. Snyder, C. R., & Lopez, J. (2002). Handbook of positive psychology. New York: Oxford University Press. |