روز دوم نوروز 98 بود. با همسرم تصمیم گرفتیم در کنار دید و بازدید بزرگترها، سری هم به فرشته های کوچک همدم بزنیم...
روی شانه شاسی نشسته. در را هُل می دهد، سرش را خم می کند، وارد قهوه خانه می شود. از آن بالا توی ابری از دود سیگار و بخار سماور دنبال «مُراد بیغم» می گردد: "کجاست؟ نالوتی چه کار کرده؟ عروسی به کجا کشید؟!"
وقتی حالم از روزگار بد می شود، از سختی های زندگی گلایه مند می شوم و نامرادی ها و ناجوانمردی های ایام ناراحتم می کند،
امشب مگر چه ولوله در آسمان شده است؟ این گنبد سیاه، جواهرنشان شده است
مروری بر زندگی و آثار هشت تن از بزرگان شعر و ادب معاصر خراسان
(24ساعت از زندگی یک پزشک جراح) پنجشنبه ششم تير، روز شلوغ و پركارى برايم بود. طرف صبح عمل داشتم كه این عملها معمولا از ساعت 12شروع مىشود (دىکلينيك).
آن که با مرگ رفت وآن که با زندگی ماند!
دو صحنهی واقعی از زندگی این روزهای مردم؛ یک ثانیه تا مدار عاشقی! تقدیم به فرشته های همدم
مثل معروفی هست که میگوید«آسیاب به نوبت» و این معنایش آن است که دنیای بزرگ ما، همچون آسیابی مشغول آرد کردن گندم زندگی انسانهاست؛ یکی یکی، آدمها متولد میشوند، بزرگ میشوند، زندگی میکنند و نهایتا پس از نشستن آرد پیری بر روی و موی همه، با باری از اعمال نیک و بد، رخت رحلت میپوشند و به ابدیت میپیوندند...
ـ«حالا من هم نمیخندم، ببین کی ضرر میکنه»؟!