پاییز، بیرون پنجره برگهای طلاییش رو شاباش میکرد و تکتم زیر لب میگفت: 25سالگی، لطفی نداره وقتی هرسال به 19 آبان برسی و نتونی زیبایی باشکوه این فصل رو تماشا کنی؛ محبت بیدریغ مردم رو ببینی و شاباش بیدروغ درختها رو... کاش میشد وقتی 26 سالم بشه، اینهمه عشق رو خودم ببینم، باچشمهای خودم! |