جمعه صبح، درحالی ازخواب بیدار شدیم که میدانستیم برنامهی آقایان همسفر، رفتن به پلاژ است. بنابراین، با این اشتیاق از هتل پانیذ پا به خیابانهای کیش گذاشتیم که قرار است بالاخره دل به آبهای زلال گرداگرد جزیره بزنیم و در امواج ملایم خلیج فارس غوطهور شویم. حقیقت این است که شاید تا وقتی پا در آبهای گرم و نوازشگر جنوب نگذاری نتوانی تفاوت آن را با دریای شمال و موجهای گلآلود سواحل خزر دریابی. خانمهای همسفر، به صلاحدید خودشان بازهم به کار دلپذیر بازارگردی و ماموریت خواستنی خرید مشغول شدند و ناچار ما چند نفر آقای همکار یعنی صادق و هادی و سید حسین و محمد(منهای افشین که خیلی میانهای با آب نداشت)، با توافق و توفیق اجباری، راهی پلاژ شدیم. ظهر که به هتل برگشتیم، ما بدنی آفتابسوخته بهدست آورده بودیم با هزینهای اندک! و دیگران، یک تپهی دیگر به کوه خریدهایشان افزوده بودند با صرف آخرین ریالهای باقیمانده! درعین حال هرچه از خوشی خاطرهی شنا درآبهای خلیج فارس بنویسم، باز هم حق مطلب ادا نمیشود و ازآنجا که نمیخواهم دیگر همسفران حس کنند در حقشان چه اجحاف بزرگی شدهاست، به همین مختصر اکتفا میکنم. فقط ناگفته نگذارم؛ آنها که در ساحل پیش ما نبودند، لذت تماشای هنرنمایی و ابهت شجاعترین شیردریایی دنیا را ازدست دادند! فاصلهی ساحل تا هتل آنقدر کوتاه بود که حتی کفاف نگارش و ارسال یک پیامک را نکرد که میخواستم برای دوستم در مشهد بنویسم ما چه ساعتهای خوبی را با لالایی امواج آبهای جنوب گذراندهایم. برگشتیم به هتل و ناهار آماده بود. بعد هم باشتاب به اتاقهایمان رفتیم تا احیانا از تماشای دربی پایتخت وجدال سنتی سرخابیها غافل نشویم. غافل که دوساعت شنا دردریا، آنقدر خستهمان کرده بود که تماشای فوتبال را محال کند. افشین هماتاقی که همان اول پشت کرد به تلویزیون و فوتبال را ندیده گرفت. من هم اصلا نفهمیدم کجای 90 دقیقه خوابم برد و چطور فوتبال همیشه کسلکنندهی استقلال-پرسپولیس به آخر رسید! با آنچه ازدیگران شنیدم، صدالبته خدا را شکر که این دوساعت وقت پس از جدال با آبهای خلیج، به خوابی عمیق گذشت و بر سر جدلی آبکی هدر نرفت! صبح شنبه ، آخرین روز حضور درکیش را طبق قرار به بازدید از هتل داریوش گذراندیم؛ هتل داریوش جای خیلی باحالی بود اما عیبش این است که امثال ما تنها درحد بازدید حق حضور درآن دارند! همهی هتلدارها ومتمکنین که حاج آقای مادرشاهیان نمیشوند تا درهای آسمان و هتل پانیذ و دریای جنوب را یکجا و بی یک ریال هزینه ومنت بر روی کارکنان وتوانجویان خیریهی همدم فتحالمبین باز کنند و خاطرهی سفر به جزیرهی کیش را بهرایگان به جمع 25 نفرهی ما و 25 نفر پیش ازما هدیه کنند! خلاصه که رفتیم به هتل داریوش و آنچه درنگاه اول توجه ما را جلب کرد تفاوت حال وهوای این هتل بود با بقیهی جاها که دیده بودیم: شیک بودن، نمای متفاوت بنا با معماری هخامنشی هتل و اشراف کامل بر ساحل ودریا، ازجملهی تفاوتها بود، به اضافهی گرانی هزینههایش که صابون آن به تن راقم این سطور هم خورد وقتی برای رفع عطش، دنبال یک لیوان آب، سر از کافیشاپ هتل درآوردم و ناچار برای یک پیک آبمیوهی ناشناخته، بیش از 10 هزارتومان پول دادم، حال آنکه یک بطری آبمعدنی کوچک(والبته هزار تومانی) هم، میتوانست کارم راه بیاندازد! درعین حال، دلمان خوش شد به این که پَکهای ویژهی موسسهی همدم را همراه داشتیم و آنجا دادیم دست مدیرداخلی هتل و تاکید کردیم که انشاءالله همت کند و آنها را برساند دست میهمانان عالیقدر هتل داریوش تا اگر خدابخواهد و یکنفرشان یک روز گذارش به مشهدمقدس بیافتد، تصمیم بگیرد و سری هم به دختران مقیم این خیریه بزند. همزمان با بازگشت ما به هتل پانیذ، چرخش عقربههای ساعت روی دورتند افتاد و شمارش معکوس خداحافظی از کیش آغازشد. ناهار را با هماهنگی قبلی زودتر ازموعد خوردیم و چمدانها را بار مینیبوس کردیم و فرودگاه کیش کجایی؟ و این درست همان وقتی بود که حس غربت و جدایی داشت به دلمان چنگ میزد؛ جزیرهی کیش که تا 5روز پیش برای بسیاری ازما غریبه بود، حالا چنان ماتمان کردهبود که برای ترک کردنش ماتم گرفته بودیم. دقایق سریعتراز مینیبوس از خیابانهای کیش گذشت و خیلی زود ما را به فرودگاه کیش رساند. گروه 25 نفری ما، با کیفها و چمدانهای کوچک و بزرگ، از گیتهای بازرسی گذشت و خیلی زود وارد سالن انتظار شدیم تا به پروازمان که باید راس ساعت15 میپرید، برسیم. همه چیز خوب پیش میرفت جز یک اشکال کوچک دربلیط یکی از همراهان که اگر برخورد متصدیان فرودگاه کیش بهترک بود، از خیر ذکرآن میگذشتم اما حقیقتا به ما برخورد وقتی مسئول کنترل بلیطهای فرودگاه کیش درتوجیه سختگیریاش برای ناهماهنگی جزئی مشخصات مندرج در بلیط وکارت شناسایی همسفر ما، با ژستی حقبهجانب ما را مجبور به خرید دوبارهی بلیط کرد و وقتی گفتیم این مسافر باهمین بلیط ازمشهد به کیش آمدهاست، با غرور و تمسخر گفت: نظم و قانون در فرودگاه مشهد معنی ندارد!! جالب اینجا بود که در فرودگاه قانونمدار و بسیار منظم کیش، پروازمان بیش از نیم ساعت تاخیر کرد و آن متصدیان محترم هم یک عذرخواهی کوچک نکردند. و البته هرچه بود گذشت و نتوانست شیرینی خاطرهی سفر بچههای همدم به کیش را کمرنگ کند. بالاخره هواپیما خیز برداشت و جزیره زیرپای مسافران کوچک وکوچکتر شد. هرچه ازجنوب فاصله گرفتیم و هرچه از کوهها فراتر رفتیم، آسمان ابریترشد و ما شاد بودیم که بالاخره پس ازچند روز تکه ابری سایبان سرمان شدهاست، غافل از اینکه تفاوت دمای کیش و مشهد نزدیک 20 درجه خواهد بود و ما بهزودی مجبور میشویم هرچه ازکیش لباس خریدهایم با رسیدن به فرودگاه شهید هاشمینژاد، تنمان کنیم! دوساعت پرواز، مارا درحالی از روی دشتهای وسیع و ابرهای انبوه به مشهد رساند که آسمان بارانی آبانماه، فرودگاه را برای مسافران همدم آب و جارو کرده بود. عطر باران و بوی اذان و لبخند صمیمی همشهریانی که به استقبال مسافرانشان آمده بودند، حس وحال خاصی به فرودگاه داده بود. سفر، هرقدرهم خاطرهانگیز ولذتبخش باشد و کیش هرقدرهم گرم و دیدنی باشد، گرمای نفسهای همشهریان مشهدی و مخصوصا همکاران ما در موسسهی همدم دلچسبتر است و میدانستیم که کمک میکند با انبوه کاری که ازفردا قراراست داشته باشیم، راحتتر کنار بیاییم. درعین حال، در همان فرودگاه با خودم عهد میکنم که به نیابت از خانم دکترحجت، همسفران و مخصوصا هیئت امنای خیریهی همدم بنویسم که: آقای مادرشاهیان، از لطفی که به همکاران موسسهی ما داشتید و دارید، خیلی خیلی ممنون. دمتان گرم و تنتان همیشه سلامت باد. بدرود. علیرضا سپاهیلایین- مدیرروابط عمومی موسسهی خیریهی همدم فتحالمبین |