به انگیزهی هفتهی گرامیداشت بهزيستی دوران بیخیالی کودکی در کنار تمام شیرینیهایش حُسن بزرگی داشت و آن داشتن دل بیکینه بود که باعث میشد در طول روز بارها با همبازیهایمان قهر و آشتی کنیم و بعد از گذشت دقایقی دعواها به فراموشی سپرده میشد و بازی را از سر میگرفتیم. دوران کودکی اما، به سرعت گذشت و ما وارد دنیای آدمهای بزرگ شدیم؛ آدمهای بزرگی که به راحتی دلها را مچاله میکنند. دیروز، در واپسین ساعات کار اداری وقتی خستگی جسمی بر تمام انرژیها غلبه پیدا کرده بود، توجهم به زهره جلب شد که با چهرهای غمگین همراه با دیگر دوستانش به درختی تکیه زده بود و اشک میریخت! دلیل گریه و ناراحتیاش را که پرسیدم، گفت: «خواهرم بعد از مدتها با من تلفنی صحبت کرد و گفت دیگر نمیخواهد مرا ببیند و نباید مزاحم زندگیاش باشم و...» لحن آرامَش به هق هق تبدیل شد و ادامه داد: «دلم مادرم را میخواهد. دوست دارم کنار سنگ قبر مادرم برایش حرف بزنم چون فاصله زیاد است و از اینجا صدای مرا نمیشنود ...» دختران دیگر، در نقش بزرگتر و با ژستهایی حق به جانب، بصورت کاملا غیر حرفهای و با ادبیاتی کودکانه، سعی در آرام کردنش داشتند ولی زهره باز هم گریه میکرد. به سرش دست کشیدم و دستهایم گونههای خیسش را نوازش کرد. سکوتم جواب درد عمیق دلش بود ولی گویا در این نوازش و سکوت هم التیام چندانی نبود و باید وقت بیشتری برایش صرف میکردم. ما آدمها، نمیدانیم که همزمان با رشد جسمی و وارد دنیای آدمهایِ بزرگ شدن، دلها کوچک و کوچکتر میشوند و با هر عتابی هرچند کوچک در خود میشکنیم و فرو میریزیم، یا آنقدر دلها بزرگ میشوند که بهراحتی میتوان دلها را شکست و تمام کینهها و بغضهای دنیا را در آن جای داد و خم به ابرو نیاورد! تمام مسیر به زهره فکر میکردم و لمس این لحظهی غمانگیز در اولین روز از هفتهی بهزیستی که تناسب زیادی با این اتفاق و رخدادهای مشابه دارد. بهزیستی که باید هر روز و هر لحظه موج احساسهای لطیفش را در قالب بهزیستن به آسیب دیدگان اجتماعی هدیه دهد. بهزیستی، سازمانی فرهنگی و اجتماعی است که خدماتش را به منظور گسترش رحمت الهی به قشر محروم و آسیب دیده و حفظ ارزشها و کرامات انسانی ارائه میدهد. وقتی خدمت در قالب بهزیستی باشد باید هر لحظه و در هر کجا از این دنیای پهناور «زهرهها» را دید. باید چشمها دردها را ببیند و دستها اشکها را پاک کند و دلها آنقدر بزرگ و آسمانی باشد تا بتواند تمام دردهایی را که میبیند در خود جای دهد و گوشها آنقدر صبور باشند تا شنیدنیها را بشنوند. احسان و مهربانی و دستگیری از نیازمندان، توفیق الهی است که تنها نصیب عدهای میشود که سزاوار لطف پروردگارند. و خداوند چه زیبا میفرماید: «زمانی که بندهام با انجام کردار نیک به من نزدیک شود آنگاه به او عشق میورزم. وقتی به او عشق میورزم گوش او میشوم که با آن میشنود، چشم او میشوم که با آن میبیند. دست او میشوم که با آن میگیرد و پای او میشوم که با آن راه میرود و این است هدف نهایی عشق...» هفتهی بهزیستی گرامی باد مژگان_همايونی (كارشناس مسئول امور فرهنگی) |