چند خط، در سوگ و بزرگداشت زندهیاد استاد غلامرضا شکوهی(شاعر نامدار خراسانی). نخستین بار که شعر غلامرضا شکوهی را شنیدم و نامش را، نخستین روزهای حضورم در مشهد (پاییز سال 68) بود که دوستی شاعر، ابیاتی از یک غزلش را برایم خواند. آن غزل، ابیاتش بیش از این است ولی من این چهار بیت را ازهمان زمان، در حافظه دارم: من پاره هاي قلبم و در اشك جاري ام خونابهاي به وسعت يك زخم كاري ام چون قلب ديرسال تراشيده بر درخت تنهاترين نشانهي يك يادگاري ام چون سايهي طويل درختم كه در غروب هر لحظه بيشتر ز تن خود فراري ام بندي به پاي دارم و باري گران به دوش در حيرتم كه شهره به بيبند و باري ام و این غزل، باب آشنایی ما شد و به خاطر سپردن نام شاعری که درعرصهی شعر کلاسیک، صاحب ذوق و خلاقیت است. و به گمانم در زمانهای که آدم شعر خودش را هم بهیاد نمیسپرد، ازبرشدن شعر دیگری، میتواند معیار نسبتا معقولی برای درک قدرت و اهمیت یک شاعر باشد. باری، غلامرضا شکوهی، از نظر منی که دستی از دور برآتش ادبیات دارم و از قضا دغدغهی شعر کلاسیک، در 30 سال گذشته، هرجا که خودش یا شعرش را دیدهام، نامش جدی و شعرش شنیدنی و خواندنی و آموختنی بوده است؛ شاعری صاحب سبک و دارای وسواس کافی در گزینش مضمون وکلمه و متعهد به ممارست روحی و ذوقی بسیار درآفرینش غزلهای قوی و ترانههای متفاوت و موثر و معنیگرا. و این ارادهی عالی، تاثیرش از حوزهی شعر آیینی آغاز میشود و در عرصهی شعر عاشقانه به اوج میرسد: از تیک تاک ساعت من بیدرنگ تر عریان بپوش، ای تنت از گل قشنگ تر پیراهنی به قامت عریانیت بپوش تا گل کنی به سینه ام از تنگ، تنگ تر آیینه را به خلوت خود آشنا مکن داری دلی به سینه ات از سنگ، سنگ تر شرمی همیشه بر لب سرخت نشسته است هرگز ندیدم از تو گلی را دو رنگتر گلهای فرش در قدمت رقص میکنند ای رفتنت بهار ولی شوخ و شنگتر غلامرضا شکوهی را -به داوری من- میتوان در کنار زندهیادان محمد قهرمان و ذبیحالله صاحبکار، سه ضلع مهم مثلث ذهن و زبان پیشروی خراسان در حوزهی غزل نئوکلاسیک دانست که از قضا هرسه نیز در جغرافیای نسبتا مشترک تربت(از حیدریه تا جام) متولد شده اند. و از قضا، شباهت مضمونی و سبکی بسیاری میان این سه استاد متوفی هست؛ ابتدا، تمایل به سبک هندی و سپس پیوند زیبای زبانی با فخامت خراسانی و در نهایت تغذیهی ذوقی از معرفت فلسفی و عاشقانگی سبک عراقی. اینها، خطوط اصلی حرکت ادبی این سه شاعر است و البته، به نظر من، غلامرضا شکوهی، به دلیل حشر و نشر بیشترش با نسل جوان و میل قلبیاش به رهیافتهای نوین، از منظر ذهن و زبان، مدرنتر و نوگراتر است. ...زیر ابر گیسوانت ای طلاییتر ز نور طیف اندام تو از خورشید نورانیتر است می چکد آن سوی مرز آرزوها نور گرم قلب ها در آسمان ما زمستانی تر است پیشت ای استاد ذوق آموز چشم شیشهای کودک نوپای چشم من دبستانیتر است... ** غلامرضا شکوهی، به گواه اغلب منتقدین ادبیات کلاسیک و اهل قلم و غزل خراسان، شاعری آفرینشگر است و بهویژه در حوزهی شعر آیینی، یک انقلابی بهشمار میرود و قریحهای بالا و مثال زدنی دارد. کافی است کتابهایش را تورق کنیم و گاهی نگاهی به غزلی از او بیاندازیم تا درستی این داوری را دریابیم. شاید که دیگران، اخیر کتاب دیگری هم از او دیدهباشند اما تا آنجا که من بهخاطر دارم، مهمترین آثار منتشرشدهی وی عبارتند از: "صد پرده آواز خاموش"، "سُرمهای درغزل"، "یک ساغر نگاه" و "آهی بر باغ آیینه". غلامرضا شکوهی خراسانی که در یازدهم مرداد 1396 در پی سفر ادبی برنامهریزی شدهاش به تهران، بهناگاه به سفر ابدی آسمان رفت، متولد سال 1328 در تربت جام بود. در فضای شعر کلاسیک و در سواد خراسان که سخنگفتن و قلمزدن و غزلسرودن در ان کاری ساده نیست، داشتن غلامرضا شکوهی، غنیمتی بود و لابد بهراحتی نمیتوان جایگزینی در خور برایش یافت. یادش زنده، روانش شاد و نامش نامیرا باد. علیرضا سپاهی لائین (مدیر روبط عمومی) |