اغلب کسانی که با ادبیات مانوس هستند و یا حتی علاقهی کمی به ادبیات دارند مولانا جلالالدین محمد بلخی را میشناسند و با حکایات دلدادگی شمس و مولانا آشنایی دارند. رمان زیبای «ملت عشق» اثر خانم "الیف شاکاف" در ارتباط با عشق است و بازآفرینی تازهی دلدادگی شمس به مولانا. عشقی عمیق و خالص! داستانی که از یک سو دلدادگی و از سوی دیگر رهایی است. از طرفی به عشق زمینی پرداخته می شود و از طرفی دیگر به عشق معنوی و به جنبه های عرفانی عشق در زندگی اشاره می شود. کتاب ملت عشق (پُرفروشترین کتاب تاریخ ترکیه) در واقع دو رمان است که استادانه در یک کتاب گنجانده شده است و این دو در یک مسیر حرکت میکنند. داستان یک رمان در سال 2008 در امریکا اتفاق میافتد و دیگری در قرن هفتم و در قونیه. یکی حکایت دیدار شمس تبریزی و مولانا و دیگری روایتی از زندگی بی فراز و نشیب و یکنواخت خانمی به نام" اِلا" در جهان غرب که پس از آشنایی با اندیشه های عرفانی مشرق زمین به این اندیشه و سلوک دل میبندد و در زندگی خود تضادهایی را توامان درک و تجربه میکند. آنچه راه را به الا مینماید افسانهی شرقی است در ارتباط با زندگی شمس و مولانا. از اینرو، زندگیاش دچار تغییراتی میشود و او راهی تازه را انتخاب میکند. این کتاب، تنها یک بیوگرافی از مولانا نیست و رویکردهای "اندیشه"ی شمس و مولانا در راس آن قرار دارد. این اثرِ دولایه، درون مایه ای در جست و جو دارد و همانطور که گفته شد لایه اول عشق دنیوی و در لایه دوم عشقی تصوفی تشریح شده است. الا شخصیت اصلی داستان و شمس و مولانا در جست و جوی چیزی هستند و با خواندن کتاب خواننده نیز در این جستجو با شخصیتهای داستان همراه و هم قدم میشود. جذابیت داستان بزرگترین امتیاز رمان ملت عشق است. نویسنده تا پایان داستان تعلیق را حفظ کرده و داستانهای متعدد را به درستی و با حفظ جذابیت پیش برده که این امتیاز نشان دهندهی ذهن باز و خلاق نویسنده است. در بیان حکایت ها در متن کتاب نویسنده چهل قاعده از قول شمس تبریزی را بیان میکند. چهل قاعده از سوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند. بخشی از این قواعد را در اینجا میآورم و خواندن کل کتاب ملت عشق را سطر به سطر –نه یکبار که چندین بار- به شما خوانندگان ادبدوست پیشنهاد میکنیم: قاعدهی چهارم: صفات خدا را میتوانی در هر ذرهی کائنات بیابی. چون او نه در مسجد و کلیسا و دیر و صومعه، بلکه هر آن و همه جا هست. همانطور که کسی نیست که او را دیده و زنده مانده باشد، کسی هم نیست که او را دیده و مرده باشد. هر که او را بیابد تا ابد نزدش می ماند. قاعدهی ششم: اکثر درگیریها، پیش داوریها و دشمنی های این دنیا از زبان منشأ میگیرد. تو خودت باش و به کلمهها زیاد بها نده. در دیار عشق زبان حکم نمیراند. عاشق بیزبان است. قاعدهی شانزدهم: خدا بی نقص و کامل است؛ او را دوست داشتن، آسان است. دشوار آن است که انسان فانی را با خطا و صوابش دوست داشته باشی. فراموش نکن که انسان هر چیزی را فقط تا آن حد که دوستش دارد، میتواند بشناسد. پس تا دیگری را حقیقتا در آغوش نکشی، تا آفریده را به خاطر آفریدگار دوست نداشته باشی، نه به قدر کافی ممکن است بدانی، نه به قدر کافی ممکن است دوست داشته باشی. قاعدهی بیست و پنجم: فقط در آینده دنبال بهشت و جهنم نگرد. هرگاه بتوانیم یکی را بدون چشمداشت و حساب و کتاب و معامله دوست داشته باشیم، در اصل در بهشتیم. هرگاه با یکی منازعه کنیم و به نفرت و حسد و کین آلوده شویم، با سر به جهنم افتاده ایم. قاعدهی سی و هفتم: ساعتی دقیقتر از ساعت خدا نیست. آن قدر دقیق است که در سایهاش همه چیز سر موقعش اتفاق میافتد. نه یک ثانیه زودتر، نه یک ثانیه دیرتر. برای هر انسانی یک زمان عاشق شدن هست، یک زمان مردن. و... قاعدهی چهلم: عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته است. نپرس که آیا باید در عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی؟ از تفاوتها تفاوت میزاید. حال آنکه به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد، عشق. خود به تنهایی دنیایی است، عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرونش هستی، در حسرتش... |