هنوز یکساعت به اذان ظهر مانده و قرار است در سالن نگارخانهی موسسه، مراسم قرائت روزانهی زیارت عاشورا برگزار شود. جنب و جوش امروز همدم، با همه تلاش های مخلصانه و دست جمعی کارکنان و بچه های ساکن در موسسه فرق میکند. همه دوست دارند کمک کنند. نرگس یک طرف پارچه سبز بلندی را که قرار است سجادهی نمازخوانان باشد در دست گرفته و طرف دیگرش را هم معصومه. آنها خیلی تلاش میکنند این سجاده را موازی با ردیفی که همکاران مرکز پهن کردهاند، بگذارند. بلندگوهای موسسه اذان را غمگین تر از هر روز پخش میکنند. حاج اقای رجبی (روحانی مهربانی که از حرم امام رضا (ع) آمده و زحمت اقامهی نماز ظهر و سخنرانی امروز را به عهده دارد به بچهها لبخند میزند و به مربیانی که با وسواس بچه ها را در آماده شدن و نظم در صف های نماز کمک میکنند آرام میگوید: «فرشته ها خودشان قبله را خوب میشناسند به آنها سخت نگیرید». فرشتهها نماز جماعت میخوانند و زیباترین نماز جماعت عمرت را داری میبینی و ممکن است دیگر نتوانی به سادگی این خبر با این گزارش یا هرچه اسمش را بگذاری تمام کنی... حاج آقا بعد از نماز، سخنرانی سادهاش را اینگونه اغاز میکند: «این ماه پر است از رایحهی خوش صبر، پر است از عبادت و بندگی مخلصانهی شیعیان ایران زمین و چقدر خوشبختیم که امروز در کنار فرشتهها از زندگی و شهادت امام حسین(ع) و صبوری زینب در واقعه کربلا حرف میزنیم.» آقای سعیدی هم در گوشهای نشسته و مانند نگارنده هنوز مبهوت نماز خواندن زیبای فرشتههاست. او کارمند یکی از بانک های مشهد است و قرار است امروز برایمان زیارت عاشورا بخواند. میگوید: «چون تعطیلات در پیش است بانک شلوغ بود و نمیشد بیایم اما وقتی شنیدم قرار است به فرزندان همدم خدمت کنم یکساعت مرخصی گرفتم و خودم را رساندم.» زیارت عاشورا شروع میشود، اقای سعیدی از دیدن سینهزنی ها و گریههای آرام فرشتههابغض در گلو میخواند. زیارت عاشورا به نیمه رسیده و این نوشتهی ناقص، لنگان لنگان خودش را به شما میرساند تا بگوید جایتان خالی، ما بودیم و اشک هایی از جنس اشک شما که با خواندن این یادداشت ضعیف در گوشهی چشمتان حلقه بسته، ما بودیم و نوای حسین حسین فرشتههایی که روی زمین و جلوی چشم مان به سادگی تمام بر مصیبت خورشید کربلا عزاداری میکنند و گوشهای از شهر را به نام نامی همدمان حسین(ع) بدل میکنند. |