ستاره(ماهور الوند) دختری جوان در خانواده ای سنتی در شهر آبادان است. او به مهمانی خداحافظی یکی از دوستانش در تهران که عازم خارج از کشور است دعوت شده ولی پدری جدی، سنتی و سختگیر دارد که بهعنوان مدیری موفق در پالایشگاه نفت آبادان، مشغول به کار است. ستاره با توجه به شناختی که از پدر(فرهاد اصلانی) دارد میداند که به او اجازه نخواهد داد بهتنهایی به این سفر برود، بهمین خاطر تصمیم میگیرد بدون اجازهی پدرش مخفیانه با هواپیما به تهران رفته و در همان روز با هواپیما برگردد اما به دلایلی، نا موفق و در تهران گرفتار میشود. ستاره دچار مشکلات تنفسی است و از اسپری تنفسی استفاده میکند. پدر او وقتی به خانه برمیگردد متوجه دیرکردن او و از خانواده جویای حالش میشود. او با موبایلِ ستاره تماس میگیرد و وقتی دوستان ستاره تلفن او را جواب میدهند، متوجه میشود که دخترش بدون اجازهی او به تهران رفته است! او باخشم تصمیم میگیرد خودش برای آوردن دخترش به تهران برود و این آغاز ماجرایی تازه است... در ادامهی فیلم، ستاره که برای بار دوم در تهران از دست پدر فرار و با عمهاش(مریلا زارعی) که سالهاست اورا ندیده ملاقات میکند. پدر هم همراه با تحقیقات پلیس برای جستجویِ دخترش مجبور به دیدار با خواهرش که سالهای زیادی است بااو قطع رابطه کردهاست، میشود و بعد از سالها ماجرایی تازه بینشان میگذرد. *دربارهی فیلم: فیلم سینمایی دختر به کارگردانی سیدرضا میرکریمی و فیلم نامهی مهران کاشانی، با بازی فرهاد اصلانی، مریلا زارعی، شاهرخ فروتنیان و ماهور الوند، محصول سال 1394، جوایزی از جشنواره های داخلی و خارجی از جمله نامزدی هفت سیمرغ و دریافت سیمرغ بلورین جشنواره بین المللی فیلم فجر برای موسیقی فیلم، جایزهی گئورگ طلاییِ بهترین فیلم از نگاه تماشاگران و جایزهی بهترین بازیگر نقش اول مرد را از جشنوارهی بیناللملی فیلم مسکو2016 بهدست آورده و در جشنوارههای متعدد خارجی به نمایش درآمده و تقدیر شده است. رضا میرکریمی بعنوان کارگردانی اخلاق گرا و متعهد که در کارنامهی خود فیلمهایی چون؛ زیرنورماه، اینجا چراغی روشن است، خیلی دور،خیلی نزدیک، بههمین سادگی، یه حبه قند و امروز را دارد در ادامهی تلاشش برای دعوت مخاطب به ارزش ها و روابطِ درست انسانی، فیلم دختر را ساخته تا در قالب ماجرایی بین دختر و پدرش، فاصلهی بین نسل ها و افراد خانواده را و اهمیت توجه به جزییاتی همچون گفتگو در روابط خانوادگی را نشان بدهد. بهقول رضا میرکریمی؛ «حرفِ فیلم این است که حرفهای یکدیگر را بشنویم.» هوای پر از گرد و غبار شهر و مشکلات تنفسی دختر، نشان از نیاز این او و هم نسلانش به هوای تازه دارد. هوای تازه در فضای ارتباط با والدینی که او را پرورش داده اند. پدر او که بهخاطر مشکلات ناشی از فقر اقتصادی در کودکی، با تلاش زیاد رفاه مالی برای خانواده اش فراهم کرده، از جنبه های رفتاری و اجتماعی فرزندانش تقریبا غافل شده و نمایندهی مردهای سنتی است که نانآور بودن، اولویت اول و آخرشان است. ستاره نیاز به اعتماد دارد، نیاز به حق انتخاب و تصمیمگیری و در ادامه ی تلاشش برای اثبات این خواسته و پناه بردن به نزدیکان پدرش، ناخودآگاه موجب باز شدن گره عاطفی بین پدر و عمه اش شده و زندگی آنها را هم متحول میکند. به تعبیری شاید از نگاه پدر، ماجرا(فرار دخترش)، شری است که به خیر(توجه به خواستههای دخترش و آشتی با خواهرش) منتهی میشود. در پایان فیلم سوالاتی ازاین دست ذهن مخاطب را کم و بیش به خود مشغول میکند؛ من در زندگی خودم نیاز به گفتگو با چه کسانی دارم؟ چه چیزهایی روی دلم سنگینی میکند که هنوز به اطرافیانم نگفته ام؟ و یا در اطراف من چند نفر هستند که باید چیزهایی را به من بگویند و هنوز این فرصت را به آنها ندادهام؟ فصلنامهی همدم شما را به دیدنِ "دختر" دعوت میکند... علی ناصری |