طیبه ثابت- هنوز منتظر ماست. با چشمهایش و با دل مهربانش که به در دوخته شده است. با اینکه عضو یک خانواده بزرگ ۴٠٠نفره است، مهمانها را دوست دارد. لبخند مهربانی و گرمای سلام را تقسیم میکند تا طعم زندگی را شیرینتر احساس کنیم. او و همه خواهرانش در مؤسسه خیریه توانبخشی «همدم» زندگی میکنند. درس میخوانند و هنرهای مختلف را یاد میگیرند و البته گاهی به مهمانی یکی از فامیلهایشان که میتواند یکی از ما باشد، میروند. ندا فکوریان مثل همه بچههای کلاس پنجمی پر از شور و شوق نوجوانی است. ندا درزمینه دکلمهخوانی، سرود و ورزش استعداد سرشاری دارد و در این حوزهها موفقیتهایی را دربین بچههای مؤسسه، مدرسه و ناحیه بهدست آورده است. ندا دنیا را به قول خودش، با یک چشم میبیند و شاد است. گفتوگو با این دختر بااستعداد را که بزرگترین آرزویش، داشتن یک مکان نزدیک به مؤسسه برای درس خواندن است، بخوانید.
خودت را برای ما معرفی میکنی؟
ندا فکوریان هستم. کلاس پنجم، دبستان کمبینایان «ستایش».
از موفقیتهایی که بهدست آوردهای، برایمان میگویی؟
بله، در مسابقه ورزشی در رشته «حلقهزنی» جزو برگزیدههای مؤسسه همدم، مدرسه و ناحیه هستم.
حلقهزنی از آن رشتههای سخت است و هر کسی نمیتواند بهراحتی حلقه را دور کمرش نگه دارد، چطور این کار را انجام میدهی؟
من چشم راستم نابیناست و فقط چشم چپم بینایی دارد اما با تمرکز کردن میتوانم خیلی راحت برای دقیقهها، حلقه بزنم.
چند سال است که دربین این خانواده ۴٠٠نفره زندگی میکنی؟
من خانواده نداشتم؛ یعنی از بچگی در مؤسسه خیریه فیاضبخش بودم و الان دو سال است به «همدم» آمدهام و مادر خوبی مثل خانم دکتر حجت و پدری مثل آقای شیرازینیا دارم.
تا حالا به فردا و آرزوهایت فکر کردهای؟
بله، آرزو دارم بزرگ که شدم، به دانشگاه بروم. مثل خانم دکتر حجت، مدیرعامل و مادر بشوم. آرزوی مهم دیگرم هم این است که یک مکان آرام برای درس خواندن داشتم. اینجا خوب است اما اگر یک جا نزدیک مؤسسه باشد که برای درس خواندن به آنجا برویم، عالی میشود.
از کجا فهمیدی در ورزش استعداد داری؟
سال٩٣-٩٢ معلم ورزشمان، خانم حسینی، فهمید که من آمادگی جسمانی، پرش جفتپا و حرکات مهارتیام خوب است. او بود که به من حلقه زدن را یاد داد. من میگفتم نمیتوانم اما او به من یاد داد که باید تلاش کنم تا مهارتم افزایش پیدا کند.
روزهای تو در خانواده بزرگت همدم چطور میگذرد؟
خب، من به مدرسه میروم. بعد برمیگردم اینجا به «خوابگاه آفتاب» و مثل بقیه دوستانم استراحت میکنم. ناهار میخورم. تکالیفم را انجام میدهم و اگر برنامه مهمانی باشد، همراه بقیه به مهمانی میروم.
معمولا« مهمانی» به کجا میروید؟
مثلا خَیّری ما را به خانهاش دعوت میکند و میگوید ٢٠ یا٣٠نفر به مهمانی برویم. ما خیلی خوشحال هستیم که مردم خانواده ما هستند و به ما سرمیزنند و گاهی ما به خانه آنها میرویم.