یک لیوان شیر، یک لبخند شیرین زمستونها، آسمون همیشه دلگیرتره... چه بباره، چه نباره و مثل امسال به آدمها و درختها حسادت کنه و عبوسانه منتظر خشک شدن چشمهها و باغها باشه، بازهم آسمون دلگیره... دلگیر و سرد و ساکت و سخت... انگار میخواد همین یه خط لبخند روهم از روی لبهای بچههای همدم پاک کنه... اما خوشحال کردن یک همدمی، کار سختی نیست... آسمون همدم، با دیدن یک چشم خیس بارونی میشه و با طلوح خورشید چشمهای محبتآمیز یک آدم نیکوکار و همیار، گل از گلش میشکفه... امروز صبح، نفیسه یک لیوان شیر گرفته بود دستش و داشت با لذت مخصوصی، باریدن چند پر برف دیماه رو از پشت پنجره تماشا میکرد... بهش گفتم: چیه، منتظری که برف بباره و مثل پارسال بری وسط محوطه آدم برفی درست کنی؟ گفت نه؛ منتظر یه آدم درست وحسابیام... میخوام عمو حسین که از این پایین رد میشه ازش تشکر کنم... آخه صد پاکت شیر برامون آورده... چند روزی شیر نداشتیم و این استکان شیر داغ امروز خیلی بهم چسبید... با خودم گفتم شادکردن این دخترای معصوم چقدر آسونه... روزی 100 پاکت شیر، خیلی نیست... ولی ارزشش برای معصومه و نفیسه و زینب و فریده و ندا، خیلیه و این لطف هیچوقت یادشون نمیره... کاش توی این شهر، یکی حواسش باشه که تنها با روزی 100 پاکت شیر، میتونه دل 400 تا دختر همدمی رو شاد کنه و نامش رو توی فهرست نیکوکاران و همیاران بزرگوار این خانه، بنویسه.... |