سور آخر سال و شور اول سال... چهارشنبهسوری همدم، شد بهانهی جشنی که حال فرزندان این خانه را خوشتر کند. جشن پایان سال همدم، پر از شور و شعور و شکرگذاری بود. نوروز خیلی نزدیکتر از خبری است که امروز میخوانید؛ نوروز بهانهی سلامی تازه و نماد روشنی و پیروزی بهار و عشق و عاطفه بر تاریکی و زمستان و تنهایی است... به تنهایی نمیتوانستیم آخرین جشن سال را برگزار کنیم. راستش را بخواهید ما فقط میخواستیم برای دل بچهها آتشی روشن کنیم و دور هم چهارشنبه سوری سادهای برگزار کنیم. اما به همت یاوران جوان موسسه برنامهای مفصل برگزار کردیم. برنامهای که جزییات آن را برایتان تعریف میکنیم و از همین ابتدا باید اعتراف کنیم اهالی این خانه به دلِ روشن بچههای دوست داشتنی شهرمان میبالند و قدر دوستی با آنها را میدانند. دختران و پسران جوانی که نمیخواستند حتی در این شب و روزهای شلوغ و پرکار و پر ترافیک، دختران معصوم همدم را تنها بگذارند. بعضیهایشان حتی سفرهای نوروزیشان را چند روز به تاخیر انداختند و به قول خودشان میخواستند به این واسطه پایان سالشان را در کنار اهالی این خانه باشند تا از خیر و برکت آن بهره ببرند. شاید به روش خودشان شکرگذار سلامتی و آرامش زندگیشان هستند. برای برپایی جشن پایان سال موسسه، چند گروه از جوانان خوش ذوق مشهدی هرکدام کاری به عهده گرفتند. گروهی آش و میوه آوردند و گروهی وسایل آتش بازی و نورافشانی. عدهای دیگر هم مسئولیت صوت و صدا و تئاترطنز را انتخاب کردند. بیشتر از همه این حاجی فیروز بود که بوی سال نو را به خیابان عبدالمطلب 58 آورده بود. مجتبی احمدی، هنرمندی جوان از گروه تئاتر بارش، به همراهی و سرپرستی آقای بلوکی تمام برنامههای شب عیدشان را تعطیل کردند تا دل بچههای ما را از شادی و لبهایشان را از نور لبخند پر کنند. اجرای آنها دقیقا بعد از سرودخوانی گروه آوای همدم بود. گروه سرودی که به قول بچههای بامرام روزنامهی خراسان، نوای مهر و پاکی و دوستی از گلویشان طنین میاندازد. داریوش دیهیم اسمی آشنا برای اهالی موسیقی خراسان است؛ پیرمرد مهربانی که او هم، یک روز کامل برنامههایش را کنسل کرد و خودش را به جشن همدمیها رسانید. صدای نوستالوژیک آکاردئون او در کنار حاجی فیروز و دایرهزنگیاش نوروز را تا دم در موسسه آورد. انگار میتوانستی دست در دستش بگذاری و چشمهایت را ببندی و دلت را پر کنی از آرزوهای قشنگ... شب عید است و همه درگیر کار و خانهتکانی. اما مادر بچههای همدم، از اول تا آخر جشن در کنارمان نشسته بود؛ دکتر حجت خوشحال بود که همهی دخترهایش لباس نو و خوشآب و رنگ عیدشان را پوشیدهاند و از این جشن و آتشبازی و آش خوردن، راضیاند و در پوستشان نمیگنجند. مادر بچهها حتی دغدغهی چهارشنبهسوری آنها را هم داشت. مادر بچهها تمام زمستان، دسته بچههایش را در دستش گرفته بود و نوید نوروز و بهاری گرم و پر شکوفه در گوششان زمزمه کرده بود... و حالا از شنیدن صدای پای بهار در همدم ذوق میکرد... چراغ نوروز، از چهارشنبهی آخر سال روشن شده بود. به همت شما. |