سالهاست در خانهای زمینی که مائدههایی آسمانی میزبانش هستند، همراه و همقدم با 400فرشته به استقبال بهار میروم. با آمدن بهار، همراه با شکوفههای زیبایش، غمی بس گنگ، مثل ابری تیره، بر صحرای دلم خیمه میزند و پشت پنجرهی چشمانم، بارش باران بهاری را در دل و دیدگان دخترانم میبینم... تحویل سال را سالهاست در کنار میزبانان این خانه میگذرانم و گوشهایم بارها شنیدهاست که اغلب آنها آمدن بهار را نمیخواهند، چرا که ملودی تنهاییشان در سکوت تعطیلات نوروزی بیشتر شنیده میشود. چشمهایم بسیار دیدهاست لحظاتی را که دل شکسته پا بر زمین میکوبند و سوال میکنند چرا برای من نیست؟ چرا برای من نبود؟چرا رفت؟چرا نیامد؟ و چراهای بسیاری که قلمم یارای نوشتنش را ندارد و دلم با یادآوریشان، بیش از همیشه از نگاه این بچهها میلرزد. گاهی که از پاسخ به این چراها عاجز میمانم، این پرسشهای پی در پی، اشتیاق دست نوازشم میشود که در روزهای آغازین بهار، بیشتر بر سرشان بکشم و اشکهای بهاریشان را پاک کنم. حال و هوای روزهای قبل از بهار و روزهای آغازین سالِ، هوای دلم را به شدت ابری میکند؛ دلم میخواهد الفبای کودکیام را همقدم با دختران همدمیام چون هرسال تمرین کنم. دلم میخواهد چون دیروزهای کودکی قاصدکی را بردارم و چهارصد آرزوی فرزندان این سرزمین را به دست باد بسپارم تا به گوش خدا برساند، شاید روزی برسد که دیگر نم نم باران را در زلال چشمهایشان نبینم. خداوندا! دلم در بین تمام غربتهای قریبِ نهان، از تو معجزهای سخت میخواهد و میدانم به اندازهی بزرگی خدا بودنت در آستانهی بهار، مهربانانی از جنس انسانیت و عاشقی را، راهی این خانه خواهی کرد تا مرهمی بر زخم دلهای کوچک و تنهای فرزندان این سرزمین کوچک باشند. نیک میدانم شما نیز با حضور بهاریتان، نقش مهربانی را بر صفحهی نگاه و زندگی دختران این خانه به یادگار خواهید گذاشت. منتظر قدوم سبزانهی شما در سرای مهر و مهربانیها هستیم. دکتر زهراحجت(مدیر عامل خیریه همدم( |