حتما بارها و بارها در سطح شهر با افرادی روبرو شدهاید که آنها را کارتن خواب مینامیم؟ شاید خبر داشته باشید که متاسفانه 95 درصد از کارتنخوابهایی که میبینید به بیماری خانهخرابکن اعتیاد مبتلا هستند که تاثیر آن نه تنها شامل خود این افراد بوده بلکه جامعهای را درگیر معظلات بیماری خود کردهاست؛ مشکلی برای کل جامعه که تبعات فراوانی در پی دارد. تا حالا شده است در حال رد شدن از کنار یک کارتنخواب و آن هم از نوع معتادش، به این فکر کنید که معتاد کارتن خواب از همه جا رانده شده هم ممکن است روزی پاک شود و برای خودش زندگی دوبارهای تشکیل بدهد؟ فکر کرده اید که او هم ممکن است روزی بدل به یکی از آدمهای سالم اجتماع شود که دیگر لازم نباشد برای دیدن او به یکی از پاتوقهای معتادان سر زد؟ اگر به این اتفاق شگفت فکر نکرده اید باید بگویم که این اتفاق ممکن است و اتفاق هم افتاده. این حماسهی ناممکن را یک مرد به تمام معنا رقم زده است؛ مرد داستان ما نه تنها خودش را از دست کارتنخوابی و اعتیاد نجات داده بلکه حالا او یعنی «مصطفی آذری» حامی کارتنخواب ها شده است. آن هم با راه اندازی(سَنا) سرای نجاتیافتگان امام علی(ع) یا همان جمعیت حمایت از کارتن خوابها. آذری، سرگذشت شگفتی دارد. آنگونه که خود بارها گفته است جوانی ھنرمند و خطاط و معرق کار بود که به دام اعتیاد گرفتار شد و اعتیاد تمام دارایی و خانواده اش را از او گرفت. با قطع حمایتھای خانواده، او مجبور شد برای گذراندن زندگی و مصرف مواد در خیابانھا و حاشیهی شھر زندگی کند تا در زمستان سال 89 در کرج در حالی که در شبی سرد نزدیک بود یخ بزند، کمک خانواده ای باعث شد معجزهوار زنده بماند و تصمیم بگیرد اعتیاد را رھا کند. او مدتی را در کمپ ترک اعتیادی با کمک خانواده ای که او را نجات دادند سپری کرد تا بعد از بهبودی نسبی برای دیدن خانوادهاش عازم مشھد شد که در قطار تهران مشهد مسافر مهربانی با پذیرایی از او با یک وعده غذای گرم، او را به زندگی امیدوارتر کرد و این بهانه ای شد برای این که او در ادامه تصمیم بگیرد دست دیگر کارتن خواب های معتاد را هم بگیرد تا آنها هم پاک شوند و این دستگیری همچنان و البته این روزها با قوت بیشتر ادامه دارد. آذری حالا رئیس هیئتمدیره و مدیرعامل مجموعه "سنا"ست. هرچند خودش را تنها یک خدمتگزار میداند و البته اگر با او بیشتر آشنا شوید خواهید دید که بیراه نمیگوید. در شب های سرد زمستان، همین امسال که شبی هوای مشهد به منفی 11 رسید با او و بچه های سنا همراه شدم تا پتو و غذای گرم به کارتن خواب ها برسانیم و من آن جا دیدم که چگونه او با کارتنخوابها همدردی و با این کار سعی میکند آنها را جذب کند. برای به دست آوردن اعتماد آنها ابایی از این ندارد که در حالی که کت و شلوار پوشیده است روی زمین خاکی بنشیند و دقایقی را با حوصله کنار آتشی بگذراند که آنها خودشان را با آن گرم میکنند. مجموعهای که او ایجاد کرده است، روزی با کمک به 2 نفر کار خود را شروع کرد اما آنها بعد از گذشت 5سال از شروع فعالیتشان در حال حاضر بیش از 120 نفر را تحت پوشش دارند و البته تا حالا باعث شده اند که بیش از هزار نفر از معتادان و کارتنخوابها به جامعه وصل شوند و این بهراستی جای تامل و تقدیر دارد. سناییها برای این که بتوانند هزینه های خود را تامین کنند در کنار کمکهایی که مردم نوعدوست به آنها میکنند، دست به کارهایی هم زده اند؛ مثلا روزگاری با ایجاد کارگاه هنری به خلق مجسمه و تابلو و دیگر آثار هنری پرداختند و یا پرورش بلدرچین و گیاه الوورا را شروع کردند. چرا که آنها معتقدند افرادی که پاک می شوند باید هم برای خود مفید باشد و هم برای اجتماعی که در آن زندگی میکنند. اگر فرصت کردید سری به سنا بزنید. خواهید دید که چگونه در محیطی دوستانه و همراه با عشق سعی می شود به آنهایی که روزی از زندگی پاک خود بریده بودند، یادآوری شود که هنوز هم می شود پاک زیست. سناییها در خانهی خودشان تنوری دارند که نانشان را می پزد، آرایشگاهی برای اصلاح سر و صورت دارند و البته کارگاه خیاطی و گلخانه هایی برای پرورش آلوورا و ... "سنا" و تلاشش برای پاک کردن و وصل دوبارهی معتادان به خانواده هایشان و جامعه میتواند الگوی خوبی برای نهادهایی باشد که در این راه فعالیت می کنند. از طرفی ما به عنوان افرادی که به دام اعتیاد نیفتادهایم و می توانیم شب را در کنار خانواده سر بر بالش بگذاریم، باید آنها را در راهی که در پیش گرفته اند یاری برسانیم چرا که برگشت هر فرد معتاد و کارتنخواب میتواند از اتفاقهای بد بسیاری جلوگیری کند. فراموش نکنیم فرد معتاد وقتی به کارتن خوابی میرسد، برای تامین مواد مورد نیاز خود دست به هر کاری می زند از زن و بچه و زندگی اش می گذرد اما از تامین مواد نمیگذرد. برای ساختن خودش به هیچ چیز فکر نمیکند، الا پیدا کردن پولی که در چند دقیقه پشت دیواری می نشیند و آن را دود می کند و دوباره بعد از ساعتی درد خماری اش شروع می شود و فکر می کند از کجا بیاورد تا دود کند. |