اوّل آذر ماه 1395 به اتفاق گروه كوهنوردى نظامپزشكى مشهد به قلعهى رودخان رفتيم. يك قلعهى قديمى در ارتفاعات بين فومن و ماسوله، منطقهاى بس بديع و زيبا، با درختان سر به فلك كشيده و در حال چهره و جمال عوض كردن و زيبا و زيباتر شدن. رودخانهى خروشان با صداى روحنواز، كوههاى بلند و پلهها، افزون از هزار و همگى هنرمندانه چيدمان شده و از همه مهمتر قلعهاى در بلنداى كوه و محصور از همه جا، با زيرزمينیهاى متعدد و انبار آذوقه و اسلحه و ديدهبانیهاى متعدد بر چند گوشهى قلعه. ناهار، مهمان سفرهی سخاوتمندانهى دانشگاه علوم پزشكى رشت بوديم و مرهون لطف دكتر حميدیمدنى كه چراغ سخاوت را او روشن كرد؛ شب رفتيم ماسوله. درجهحرارت، منهاى هفت تا منهاى هشت درجهی سانتی گراد بود. تقريبآ 5 دقيقهای از اتوبوس بيرون آمدم. از شدت سرما تمام تنم بهسختى لرزيد. فوری برگشتم داخل اتوبوس. صبح روز بعد نتوانستم براى نماز بايستم؛ از شدت دردهاى سياتيكى، ديگر زمينگير شدم. مدتى استراحت كردم. مدتى با ويلچر زندگى كردم. مدتى عصا به دست گرفتم. در كنار اينها فيزيوتراپى كردم. چندین نوبت و توسط دو نفر؛ بيشتر توسط برادر كوچكتر ولى بلندمرتبهام، كاظم. به علاوه تزريق داخل نخاع، تزريقات عضلانى، استعمال دارو از ابتدا و انتهاى دستگاه گوارش! و بالاخره طب سوزنى. و همه توصيه كردند استخر و آبدرمانى و قدم زدن در آب را. و اين را مدتها است كه انجام میدهم؛ گاهى استخر آستان قدس و گاهى استخر سازمان برق. القصه؛ کنگرهی اورولوژی اکتبر (آبان) سال 96 در لیسبون پرتغال برگزار شد. وقتى قرار شد هتل 5 ستاره بگيرم و پولهايش را تمام و كمال و حتى بيشتر هم از من گرفتند، به فكر برداشتن وسايل استخر منجمله مايو، افتادم. هتل 5 ستاره محل اقامت بنده در ليسبون، هتل بزرگ آلتين بود (Altis Grand Hotel) كه استخرى دارد در طبقهى سوم. علاوه بر استخر، جاكوزى كوچك، اطاق سوناى خشك و سوناى بخار هم داشت. از روز دوم ورودم به ليسبون، رفتم به سراغ استخر. ابتدا گفتند كه بايد كلاه استخر داشته باشى، كه خريدم. تنها به من كليدى دادند و حولهاى. لباسم را عوض كردم، دوش گرفتم و رفتم سراغ استخر. دم غروب آفتاب بود. هوا به قولى گرگ و ميش شده بود ولى میتوانستم با كمى دقت دو ماهى دستآموز و بزرگ را كه داخل استخر بودند، ببينم؛ حركات اين دو ماهى مرا مست و مبهوت كرد. گاهى يك ماهى، دور ماهى ديگر حلقه میزد و نوازشش میكرد. گاهى ماهى ماده روى آب میآمد و ماهى نر از زيرش مثل گذر زيردریایى از تنگهی داردانل، عبور میكرد. گاهى هم دور میشدند از هم و كنار ساحل استخر میرفتند و مسابقهی سرعت میگذاشتند. ماهى نر، گاهى دست و بالهاش را پر آب میكرد و روى ماهى ماده میپاشید. لحظهى بعد، ماهى نر دستان ماهى ماده را میگرفت و دور خودش میچرخاند. داشتم وحشت میكردم كه نكند حال ماهی ماده بهم بخورد و دچار سرگيجه شود! اوج هيجانِ بازى ماهیها، لحظهاى بود كه ماهى نر سرش را روى پهلوی آن دیگری میگذاشت، و تو گویی که او را میبوئيد. آنقدر محو بازى ماهیها شده بودم که درد یادم رفته بود. و البته يادم رفتهبود که براى چه آمدهام لیسبون! نوشتهى: دكتر على شمسا استاد ارولوژى و پيوند كليهی دانشگاه مشهد |