اشک ها و لبخندها؛ گزارشی از بازدید سینماگران مطرح کشور از مؤسسه خیریه فتحالمبین عصر دوشنبه ،ساعت ١٧، خانه این دختران میزبان جمعی از هنرمندان و سینماگران مطرح کشور بود که برای بازدید از کودکان در این مؤسسه حضور پیدا کرده بودند. در این بازدید، مجید مجیدی، کمال تبریزی، رضا میرکریمی، دکتر حسن بلخاری، علیرضا شجاعنوری، کامبوزیا پرتوی و جمعی از مسئولان و خیرین این مؤسسه حضور داشتند. اولین محل بازدید، سرای مهر مؤسسه بود، جایی که بچهها در تختهای کوچک نشسته بودند؛ اما هیجان، از چشمهایشان معلوم بود. مجیدی روی سر آنها دست میکشید، شجاعنوری به بچهها شیرینی میداد و هرکسی روی تختی خم شده بود و با بچهها گرم گفتگو بود. عکاسها عکس میگرفتند و اشک، از همین اول کار به سراغ همه آمده بود. کارگاه گلیمبافی، قسمت دوم بازدید بود؛ زهرا، دختر نوجوانی که از همه بیشتر سر زبان دارد، درباره روند بافتن گلیم و فرشها توضیح میداد. حالا وسط کارگاه، یک گلیم منتظر بود تا مجیدی آن را با قیچی از روی دار باز کند. مجیدی قسمتی را برید، بعد نوبت کمال تبریزی بود که یک نفر هم گفت، تو «فرش باد» را ساختهای و بهتر میتوانی ببری! گلیم از روی دار پایین آمد و همه برای دخترها دست زدند. خانه پناهگاهی، مکان بعدی بود. بچههای ١٠، ١١ ساله منتظر میهمانها بودند. همان اول کار، شجاعنوری رفت میان بچهها و با آنها عکس سلفی گرفت تا بچهها از خوشحالی سر از پا نشناسند. ندا متن کوتاهی برای خوشآمدگویی خواند؛ دوباره اشک به سراغ چشمها آمده بود. دختر کوچک که حالا همه نگاهها روی او بود، از تنهایی گفت: «شاید ندونی که چقدر تنهایی بده، شاید هم بدونی. اینجا تنهایی خیلی زیاده، گوشه تختها، گوشه اتاقها... . فقط آدمهای تنها، تنهایی را میفهمند. اما ما خدا رو شکر میکنیم، منتظر یک هدیه بودیم که خدا شما را برای ما آورد، به خاطر آمدنتان ممنونیم و همیشه دوست داریم که شما به اینجا بیایید. هرچند که اینجا خوب است، اما دلم می خواهد خانواده داشته باشم. ما از خدا میخواهیم همیشه لبخند روی لبهای ما بکارد و اینجا ٤٠٠ لبخند هست، اگر روزی دلتان تنگ شد، به دیدن ما بیایید». دوباره از در راهروهای مؤسسه به بخش دیگری رفتیم. بچههای گروه سرود منتظر بودند. میهمانها روی صندلی نشستند تا تکتم برای همه صلوات خاصه امام رضا(ع) را بخواند. عکاسها به سراغ اشکهای مجیدی رفتند. گروه سرود، آهنگ بعدی را خواند و دیگر کسی نمیتوانست جلوی اشکهایش را بگیرد: «عجب رسمیه، رسم زمونه...» بچهها را تشویق کردند؛ چون واقعا هم خوب از پس اجرای ترانهها برآمده بودند. یکی از خبرنگارها از میرکریمی که به نوعی گرداننده ماجرا بود، خواست تا مجیدی و تبریزی دقایقی درباره حس و حالشان از این بازدید صحبت کنند.مجید مجیدی انگار میخواست سختترین سخنرانی عمرش را انجام دهد؛ کمی مکث کرد و گفت: «نمیدانم چگونه این همه عظمت و زیبایی را بیان کنم. در اینجا روحهای بزرگی وجود دارند. ما هرچه گریه کردیم، برای خودمان بود. اینجا عظمتی دارد که دل آدم را میسوزاند. یکی از بچهها گفت که تنها هستند؛ اما من میگویم شما اصلا تنها نیستید، ما تنها هستیم! اینجا به اندازه وسعت همه عالم بزرگ است». گریه صحبتهایش را قطع کرد و مجیدی پس از کمی مکث ادامه داد: «چقدر ما درباره خودمان فکر میکنیم که کسی هستیم و چیزی هستیم! اصلا اینگونه نیست و ما چیزی نیستیم. خوشا به سعادت مربیان این کودکان، خدا کند که ما بتوانیم در مسیر اینها قرار بگیریم و از تنهایی درآییم». کمال تبریزی که برای دومینبار به فتحالمبین آمده بود، گفت: «اینبار اینجا را همانند یک شهر یا همان مدینه فاضله میبینم. اینجا صداقت و پاکی هست و دروغ، وجود ندارد. اینجا از آلودگیهایی که در شهرهای واقعی وجود دارد، خبری نیست. امیدوارم جاهای دیگر هم از اینجا یاد بگیرند. باید حس این مجموعه به جامعه هم منتقل شود و ما بچههای سینما باید فرصتی ایجاد کنیم تا با یک کار گروهی، حسی که اینجا وجود دارد را بتوانیم به مردم منتقل کنیم». دقایقی بعد در راه بازدید از نمازخانه و آمفیتئاتر مؤسسه، همه پشت سر دکتر بلخاری که در تلویزیون از فلسفه هنر صحبت میکند، به نماز ایستادند. فرصت یکساعته بازدید تمام شده بود. کارگردانها سوار ون شدند و رفتند. خبرنگارها عکسهایی که گرفته بودند را نشان یکدیگر میدادند، صدای تنهایی بچهها را میشد شنید... |