وقتی برای اولین بار وارد همدم شدم، فقط چهرهها را دیدم. لبخندها را، نگاههای گرم را و در چهره بعضی دخترها هم نگاههایی که انگار خاموش شده بودند، بی حال بودند. بار اول همهی چیزهایی که از مراجعه به همدم دریافت کردم همین ها بود. همین که در همدم تعدادی دختر نگهداری می شوند که یا سرپرست موثر ندارند و یا اصلا بیسرپرستاند و خودشان هم دخترهایی هستند که مشکلات ذهنی دارند؛ یکی کم و یکی زیاد. آن روزها همهی دریافتم همین بود اما حالا ماجرا عوض شده است. با اهالی این خانه دوست شدهام، هم با آدمهای مهربانی که اگر چه نامشان کارمند است اما بیشتر از کارمند برای بچه ها وقت میگذارند و هم با بچه های همدم. حالا از بچههای همدم چیزهای دیگری هم می دانم که با دوستی شکل گرفته است. هر چه باشد دوست باید از حال دوست باخبر باشد. با این که می دانم شاید باز هم همه ماجرای هر کدام از دخترهای این خانه را ندانم. اطلا بعضی از چیزها که گفتنی نیست، سرمایهی خود آدم است آنها را نگه میدارد برای خودش. توی صندوق دلش نگهشان می دارد و در صندوق را هم هرگز باز نمیکند. با این همه گاهی که برای نوشتن داستان دختران این خانه پروندهای را باز می کنم، بیشتر و بیشتر دربارهی بعضی از آنها می خوانم و آن وقت است که غمی بزرگ می آید و می افتد روی دلم. دلم را سنگین می کند و چشمانم را تر. با خودم فکر میکنم مگر می شود این اتفاق نیفتد؟ مگر می شود زندگی دختران این خانه را بخوانی، دربارهی آنها بیشتر بدانی و صورتت تر نشود؟ باز هم پای اعتیاد در میان است پروندهی یاسمن را که ورق می زنم باز هم به مشکل اعتیاد و جدایی والدین میرسم. با خودم فکر میکنم تا حالا چه پروندههای بسیاری دیده ام که مواد مخدر باعث از هم پاشیدن خانوادهی دختران این خانه شده و دختران بیگناه را بی پناه کرده است! یاسمن، آخرین ماه پاییز سال 92به دنیا آمد؛ همان پاییزی که هنوز هم در زندگی او به پایان نرسیده است. پدر یاسمن کارگر بود، یک وقتی هم سرایدار بود و مادرش اعتیاد داشت، آن هم اعتیاد به مواد صنعتی که می تواند فروپاشی یک خانواده را سرعت ببخشد. پدرش که کارگر و مدتی هم سرایدار بود، کارش جوری بود که بعضی وقت ها بایستی چند روزی را دور از خانواده می بود. در نبود پدر یاسمن، پای مرد یا مردان دیگری به خانه آنها باز میشود و خیانت اتفاق میافتد! معلولیت جزئی از دخترک است یاسمن که به دینا می آید، دچار معلولیت خفیف است و بعد خانواده متوجه می شوند که او در گفتار هم مشکل دارد. مادر معتاد یاسمن به جای این که به فکر یاسمن و بچه های دیگرش باشد، به فکر تامین و مصرف مواد صنعتی خودش است و این دلیلی می شود برای این که بچه را به حال خود رها و خواهر دیگرش از او نگهدای و مواظبت کند. شاید برای من و شما که داریم این نوشته را می خوانیم این پرسش پیش بیاید که مگر می شود مادری از بچهی خودش بگذرد؟ و حتما جواب این است که حتما می شود بگذرد. وقتی از قبلِ ازدواج اهل مصرف مواد بوده باشد و بعد به مواد مخدر صنعتی رسیده باشد، همه چیز ممکن است! جدایی پدر و مادر سه سال بعد از تولد یاسمن، پدر و مادرش از هم جدا می شوند. پدر، با زن دیگری ازدواج می کند. مادر که حالا بیشتر از هر وقتی درگیر مواد مخدر شده است، از خیر نگهداری بچه می گذرد و یاسمن با پدرش می رود. زن دوم، مدتی از او نگهداری می کند اما بعد از مدتی با توجه به شرایط معلولیت او و پرخاش ها و جیغ و دادهایش، ناماداری از نگهداری او منصرف می شود. بقیهی اعضای خانواده هم دوست ندارند از او را نگهداری کنند. برای همین او به بهزیستی سپرده میشود و سر از مرکز نگهداری کودکان حضرت علی اصغر در مشهد در می آورد. بعد از مدتی هم به مرکز دیگری در یکی از شهرستان ها برده می شود. در این بین با توجه به شکی که پدر یاسمن نسبت به همسر اول خود داشته است، از یاسمن آزمایش DNAگرفته می شود. جواب آزمایش غم انگیز و ناراحت کننده است. او فرزند فرد دیگری است و این وضعیتش را بدتر میکند. کودک بی گناه که در این ماجرا هیچ تقصیری نداشته است، بعد از سپرده شدن به بهزیستی یکی از شهرها راهی مشهد می شود تا یکی از دختران این خانه بشود. دختری که خودش نمی داند قصه زندگی اش برگ های غم انگیز دیگری هم دارد که او از آنها بی خبر است. برگ هایی که باعث و بانی آنها مواد مخدر بوده است و پایبند نبودن مادر به زندگی زناشویی و چه می شود کرد؟! پدر او کیست؟ یاسمن، حالا یکی از دختران این خانه است. از مادر اصلی اش خبری نیست و به پدر و دیگر اعضای خانواده هم امیدی نیست. هر چند او را کامل رها نکرده اند. هر چه باشد آنها می دانند دخترک کوچک در وضعیت بوجود آمده، هیچ تقصیری نداشته است، پس نباید به کلی او را رها کرد. او که از ماجرا چیزی نمی داند برای همین دلش تنگ می شود برای اعضای خانواده اش، برای مادرش، پدرش و دیگرانی که او آنها را اعضای خانواده خودش می داند. روزگار غم انگیزی است، دخترکی در این شهر و در این خانه در کنار دیگر دختران دو چشم دارد که گاهی به در دوخته می شوند، به این امید که یکی را ببیند که برای دیدنش آمده است. دخترکی که منتظر است نامش را صدا بزنند تا او با شادی به سمت تلفن بدود. کاش من و تو بیش از این به دختران این خانه سر بزنیم، به دختران بی گناهی که انتظار کشیدن بخشی از وجود آنهاست. مهربان بودن کارسختی نیست، فقط باید اراده کنیم. *عباسعلی سپاهی یونسی |