گزارشی کوتاه؛ از شبی به بلندای قدر؛ بچههای همدم، از چند روز پیش که صدای مناجاتخوانی و دعاهای مخصوص شبهای قدر را از تلویزیون دیده یا از بلندگوهای مساجد و حسینیههای اطراف خوابگاهشان شنیدهبودند، مشتاقانه منتظر فرارسیدن شب 23 رمضان بودند تا خودشان میزبان برنامهی معنوی شب قدر باشند و با میهمانان خاص این ماه همراهی و همنوایی کنند؛ انگار میدانستند که زمان محتاج دعای فرشتههاست و این شهر، شب قدری به بچههای همدم بدهکار است... بچهها، از صبح یکشنبه چهارم اردیبهشت 1401، دل توی دلشان نبود. خوشحالی و هیجان از رفت و آمدهایشان به خوابگاههای همدیگر و پرسیدن چندین و چند بارهی تک تک شان دیدنی بود. دوست داشتند خودشان از همکاران بخش اداری ماجرای امشب را بشنوند و خیالشان راحت باشد که برنامهی شب قدر حتما برگزار خواهد شد. ساعت هشت و نیم شب که شد، میهمانان برنامه از راه رسیدند. حاج آقای شوکتیان به همراه مداح خوش صدایی از هیات مذهبی «محبانالزینب» قبول زحمت کرده بودند و اجرای برنامه را به عهده داشتند. قبل از شروع و رسمی شدن برنامه، حاج آقای شوکتیان از فرصت استفاده کرد و از بچهها در مورد آداب شب قدر سوالاتی پرسید. بچههای همدم کم و بیش جواب درست میدادند. در مورد نزول قرآن و از راه رسیدن فرشتهها بر روی زمین صحبت شد. در مورد اینکه این فرشتههای مهربان وظیفه دارند دعا و نیایش و خواستههای ما را با دقت کامل مکتوب کنند و به دست خود خداوند برسانند. اما آنجا که حاج آقا گفت: «امشب فرشتههای آسمانی چقدر خوشبختاند که میهمان اهالی همدم و فرشتههای زمینی مشهد خواهند شد و دعا و درخواست آنها را به آسمان میبرند» بغض خیلیها شکست و مراسم کم کم رنگ واقعیاش را پیدا کرد... زینب گوشهی چادر مربیاش را گرفته بود و در سکوت به مناجاتخوانی و دعای جوشن کبیر و پس از آن به مراسم قرآن به سرگیری خواهرانش گوش میداد. سکوت زینب تا جایی ادامه داشت که نوبت به قسم دادن امام هشتم رسید... بچهها به تقلید از حاج آقا رو به گنبد طلایی پدر مهربانشان ایستادند و اشک امانشان نداد. بچهها خودشان بیریا و ساده دعا میکردند و مداح مراسم یکریز اشک میریخت و ساکت شده بود. انگار او داشت به تبعیت از دلهای صادف بچهها، شبی کاملا متفاوت از سایر مراسم شب قدر زندگیاش را تجربه میکرد... بچههای همدم چقدر بیریا میشوند وقتی اسم امام رضا و مهربانترین آقای این عالم را میشنوند... مراسم تمام شد. در میان بهت میهمانانی که آمده بودند دو ساعت گذشت و آنها اصلا فکر نمیکردند زمان به این سادگی و سبکبالی سپری شده است. آنها باور داشتند این نشاط خاص معنوی که نصیبشان شده، به خاطر حضورشان در کنار اهالی همدم است... |