نخهای سبز رنگی را به من نشان میدهد و با اشتیاق میگوید: «میخواهم آن را به پنجرهی فولاد حرم امام رضا (ع) گره بزنم.» با خندهی کشدار من مواجه میشود که میگویم: «یک تکه کوچک و یک گره هم برای تمام آرزوهایت کافی است!» جوابی میشنوم که سکوت را به هر واکنشی ترجیح میدهم؛ « این همه آدم مریض تو دنیا هستن که دلشون غصه داره و من فقط یک گره بزنم؟!» با کمی شیطنت و لحنی کودکانه ادامه میدهم: آخه به آدمهای مریض تمام دنیا چهکار داری؟ فقط برای خودم و خودت دعا کن و نخ گره بزن! - نه؛ همهی مریضها گناه دارن، تازه شاید مامانم هم یک جایی تو این دنیا مریض باشه... ** مولای من! فرزندان این خانه میهمان آستان تو هستند و دامندامن حاجت برایت آوردهاند. دختران همدم بیدریغ مهربانند و چه زیباست گفتوگوی کودکانهیشان با تو و معبودشان. ظرفیت دست و دامن کوچک ما اندک است و میدانیم دریای احسان تو بیکران! وقتی فرزندان بی سرپرست این خانه به تو سلام میدهند رواق چشمانشان با قطرات اشک آیینهکاری میشود و آنگاه از پشت ضریح اشک، سیمای تو را در عصمتی از انبوه نخ سبزِ بستهشده به پنجرهی فولادت میبینند که نگاه مهربان و دست عنایتت ضامن دلشان میشود. دلهایی که از دلتنگی بسیار به تو روی آوردهاند... ** مشرف شدن تعدادی از فرزندان همدم بعد از دلتنگیهای کرونایی به حرم حضرت رضا(ع)؛ خرداد 1401 |