او، هوای 400 دختر بیسرپرست همدم را دارد... خدا کند همیشه آدم خوب روی زمین وجود داشته باشد. آدم خوب، همیشه وجودش ضروری است و حضورش دلخوشی و صفای خاصی به دور و برش میدهد. مگر میشود آدم خوب نزدیکت باشد و هر از گاهی به بهانهای جویای احوالت نباشد و حالت را خوب نکند؟ خواستیم بگوییم که سر و کلهی یکی از این آدمهای خوب خدا در این روزهای زیبای بهاری پیدا شد و جویای حال و احوال بچههای ما شد. او اهل خیر است و خیرخواهی در رگ و خونش جاری است. او، ساده و صمیمی و بهدور از هر تعارفی به خادمین موسسه زنگ زد و گفت: «من باغی در شهریار دارم که میخواهم به مدت 5 روز از 25 نفر از بچههای موسسه میزبانی کنم.» و برایتان چطور بگویم که این خبر مسرتبخش چقدر شادی و شور به این خانه آورد... او که مثل همهی خیرین بزرگوار ما به اصرار و خواهش ما حاضر به ذکر نام ونشانش میشود، یکی از پشتوانههای مهر و معرفت و برکت برای اهالی همدم است. خانم دکتر حجت که مادر بچههاست و از همه بیشتر از این دعوت خوشحال شدهاست، در مورد این خیر بزرگوار و لطف مستدامش میگوید: «بعد از کرونا این اولین اردویی است که بهلطف خدا و به همت خیر خوبمان جناب آقای «مهدی کاردان» برگزار میشود. بچههای ما از ابتدای شیوع پاندومی کرونا تا یکی دو ماه پیشتر، بهطور کامل در قرنطینه بهسر بردند و از این بابت کمی دچار افسردگی و دلتنگی شده بودند. حالا بعد از این دوران غمانگیز و تعطیلات ناگزیر، دلچسپی این سفر دوبرابر شده است؛ هم اردوی بهارهی بعد از کرونا است و هم مکانش در باغی زیبا و پر از درختان میوه انتخاب شده است.» مادر بچهها که خوشحال باشد یعنی حال دلِ دخترهایش خوب است. در این شرایط خاص اقتصادی مملکت، هرچه در توان خادمین موسسه است صرف خرید دارو و مواد غذایی بچهها میشود. همکاران ما در بخش مشارکتها هر روز صبح تا ظهر بهصورت حضوری و بعد از آن بهصورت تلفنی مشغول هماهنگی دریافت اقلام مختلف مورد نیاز از خیرین خوب و مهربان خراسانی و غیرخراسانی هستند و دیگر پولی برای هزینهکردن در سفر و هتل و بلیط و... نمیماند. در این میان اگر خیری مثل جناب کاردان نباشد، ما هیچوقت نمیتوانیم چنین سفری در چنین فضایی برای بچهها هماهنگ کنیم. چنین اتفاقاتی، نیازمند کسی است که بیاید و بیدریغ به دختران ما محبت کند. یاد شعر زیبایی از سهراب سپهری افتادم که در بخشهایی از آن میگوید: روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد. در رگ ها، نور خواهم ریخت . و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم ، سیب سرخ خورشید. خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد. زن زیبای جذامی را، گوشواره ای دیگر خواهم بخشید. کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ! دوره گردی خواهم شد، کوچه ها را خواهم گشت . جار خواهم زد: ای شبنم، شبنم، شبنم... روی پل دخترکی بی پاست دُب آکبر را بر گردن او خواهم آویخت. هر چه دشنام، از لب ها خواهم برچید. هر چه دیوار، از جا خواهم برکند. من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید دل ها را با عشق، سایه ها را با آب، شاخه ها را با باد. و بهم خواهم پیوست، خواب کودک را با زمزمه زنجره ها. بادبادک ها، به هوا خواهم برد. گلدان ها، آب خواهم داد.... در آخر این گزارش کوتاه، دوباره باید بگوییم؛ خدا کند همیشه آدمِ خوب روی زمین وجود داشته باشد؛ آدمی که رفیق باشد، آدمی که هوای 400 دختر بیسرپرست همدم را داشته باشد. |