چند شعر زیبا بخوانیم از یک شاعر عزیز روشندل... به بهانهی ۱۵ اکتبر؛ روز جهانی عصای سپید غم را که به پای ِ دلمان بگذاریم شب را به هوای ِ دلمان بگذاریم باشد، ولی اندوه ندیدن ها را ای عشق! کجای ِ دلمان بگذاریم؟! این بغض گلوگیر صدا خواهد شد آغاز تمام ماجرا خواهد شد یکروز همین عصا که در دست من است در ساحل نیل اژدها خواهد شد هر روز تمام نامه را میخواند آرام و دقیق و بیصدا میخواند بنویس دوباره نقطه های غم را با خط بریل هم خدا میخواند در کوچه دوباره خستهتر شد با من در غربت خویش بستهتر شد با من در زیر قدمهای عجول مردم هر روز عصا شکستهتر شد با من چشمان ِتو حالتی خدایی دارد آرامشِ سبزِ ماورایی دارد از خالِ لبت به من یقین شد که خدا با خطِ بریل آشنایی دارد تا دورترین پنجره ها خواهد برد تا موج خروشان صدا، خواهد برد انگار چراغ قوهای خاموش است این کهنه عصایی که مرا خواهد برد چون نقطهای از نگاه من میگذرد از جادهی راه راه من میگذرد من خط بریلم که قطاری خاموش هر روز، از ایستگاه من میگذرد... موسی عصمتی |