مادرم، آسمون منه.... اون قدیمها، زمانی که بابام نمرده و مامانم زندان نرفته بود با بچههای همسایه، بعد از ظهرها، خیمه میزدیم کف کوچهها و کارت بازی میکردیم؛ کارتهایی که عکس تمام ماشینهای خارجی روشون بود؛ بنز، تویوتا، فراری، کادیلاک و... کارتهای کهنهای که از شدت استفاده، چروک و پاره شده بودند! همیشه دوست داشتم اون کارت تویوتا کرونا رو ببرم! تنها فقط کارت نبود که... شبها با این رویا میخوابیدم که یک روز یک شاهزاده به جای اسب سفید با تویوتا کرونا میاد دنبالم، در حالی که من لباس عروس پوشیدهم... روزگار گذشت و گذشت؛ نه از تویوتا کرونا خبری شد، نه از اسب سفید و نه لباس سفید عروسی... ولی، راستش حالا یکی دو سالی هست که کرونا اومده؛ کرونا تنهایی اومده و خیلیها رو هم با خودش میبره... وقتی برای زندگی به بهزیستی آوردنم، بیشتر برای پدرم دلتنگ میشدم و از مادرم دور و دورتر! هیچوقت برای دیدن مادرم حس و حالی نداشتم؛ شاید به خاطر دلخوری از شرایطی بود که اون برام درست کرد و نشد عادی زندگی کنم! همیشه از مددکارام میخواستم منو سر خاک پدرم ببرن. همهی آرزوهام، سرخاک پدرم جمع شده بودن، غیر از مادرم... زندگی بازیهای عجیب و غریبی داره و یکیش هم اینه که مدام حسرتهای آدم جاشون رو عوض میکنن؛ همیشه یک حسرت بزرگتر جای حسرت قبلی رو میگیره و ما بعدها میفهمیم ای داد بیداد! اون حسرت قبل خوشبختی بوده و ما خبر نداشتیم! این کرونای لعنتی، این کرونای نامهربون، این کرونای غمانگیز که هیچ شباهتی به آرزوی تویوتا کرونای کودکیم نداره، تنهایی منو توی این عالم دوبرابر کرد...کرونا مادرم رو هم برد جایی که نمیدونم کجاست. فقط بهم گفتن که اونم مرده! به همین راحتی! مرده و من دیگه حتی اسم مادرم رو هم یادم نیست. بعضی وقتها حس میکنم که مادرم توی تموم این سالها و توی زندان، شبها به سقف سلولش نگاه میکرده و به یاد من بوده! شاید مادرم دوستم داشته و نگرانم بوده و برای این بیخبری، دلیل قانعکنندهای واسه خودش داشته! شاید باید دوستش میداشتم. شاید باید میگفتم که چقدر دلتنگم تا موهامو شونه بزنه... کرونا مادرم رو برد و غمگینترم کرد. این مردن فقط یک خوبی داشت، اینکه دیگه میدونم اون توی زندان نیست و به جای سلولش، توی آسمونهاست. مادرم توی آسمونه و همین حالا داره منو میبینه. منم هروقت دلم میگیره نگاش میکنم؛ مادرم آسمون منه. کرونا اونو به آسمون برده و حالا من هم مادرم رو راحتتر میبینم! کرونا، اون شاهزادهای که میخواستم نبود، ولی نمیدونم چرا از راه دور اومد، لباس سفید تن مادرم کرد و به جای من اونو با خودش برد؟! |