کارتُنخوابها، هنوز چشم بهراه ما هستند... هوای مشهد در حال شرد شدن است. البته از اوائل پاییز، این هوای سرد شروع شده و روز به روز سوزش بیشتر میشود. در این میان خیلی از ما به واسطهی محل زندگی و کارمان با تعدادی از افراد کارتُنخواب و زبالهگرد روبرو میشویم که خراش و زخم اعتیاد و سوز و گداز این سرمای پاییزی را در سر و سیمای آنها بیشتر میبینیم. آنها ممکن است جوان باشند، یا پیر. ممکن است زن باشند یا مرد و بعضی از ما یا شاید بیشتر ما دلمان بهحالشان میسوزد اما کار خاصی هم برایشان نمیتوانیم انجام دهیم... البته بعضی از ما هم هستیم که فکر میکنیم حقشان همین است... بگذار درد بکشد... تقصیر خوشان است و... خلاصه نظرهای متفاوتی داریم اما از این واقعیت که آنها در شهر ما زندگی میکنند نمیتوانیم فرار کنیم. در این میان اما جوانانی هستند که سالهاست به این قشر بیچاره و بهآخر خط رسیده خدمت میکنند و هوایشان را دارند. آنها سالهاست در آرزوی پایان کارتُنخوابی در شهر مشهدالرضا (ع) هستند و دلشان از این وضعیت بهدرد آمده است. این جوانهای با انگیزه از ده سال پیش آستین همت بالا زدهاند و قدمهای کوچک اما امیدبخشی برای کارتُنخوابهای شهرمان برداشتهاند که کار بسیار خیرخواهانه و مبارکی است. بهبهانهی نیت خیر این جوانان داوطلب شهرمان، در این شماره از مجلهی همدم با یکی از مدیران و پیشکسوتان آنها به گفتگو نشستیم و میخواهیم ضمن پی بردن به نیت آنها، از چند و چون این کار خوب و سازنده هم آگاه شویم. شما هم این گفتوگو را بخوانید؛ - دوست مهربان و پرتلاش ما! ضمن عرض خداقوت، لطفا در ابتدای این مصاحبه، کمی از خودتان و آغاز کار خیرتان در سالهای گذشته بگویید؟ * من محمد سلیمانزاده هستم. اهل مشهدم. من از سنین کودکی و نوجوانی با دیدن کارتنخوابهای خسته و مریضی که در کوچه و خیابانهای اطراف خانهمان میدیدم، نگران آنها میشدم و در دلم عهد کردم هروقت بزرگ شدم هر کاری از دستم برآمد برایشان انجام دهم. گذشت تا اینکه در سال 1393 با کمک چند نفر از دوستانم، عهد دوران نوجوانیام را عملی کردم و نیت کردیم با سادهترین امکاناتمان هر هفته به این افراد آواره و بیپناه غذا بدهیم. واقعیتش را بخواهید آن موقع کار دیگری از دستمان برنمیآمد. ما با 40 پرس عدسپلو کارمان را شروع کردیم و آنها را در بین کارتنخوابهای یکی از کالهای مشهد پخش کردیم. - اینکه میفرمایید کارمان را با غذا دادان بهکارتنخوابها آغاز کردیم، دلیل خاصی داشت؟ * افراد کارتنخواب، هیچ درآمدی ندارند. آنها تنهاترین آدمهای روی کره زمین هستند که هیچکس دوستشان ندارد. بیپولی، مریضیهای مختلف، خماری شدید و گرسنگی، نشانههای همیشگی افراد کارتنخواب است. ما در آن روزها با چارهیابی برای سادهترین مشکلشان یعنی گرسنگی کارمان را آغاز کردیم. وقتی به یک کارتنخواب غذا بدهی درواقع دو کار مهم انجام میشود؛ اول اینکه او احساس میکند هنوز هم در این دنیا کسانی هستند تا بهفکر او باشند و دوم اینکه مقداری از مشکلات روزانهاش با خوردن آن غذا رفع میشود. - بعضیها ممکن است بگویند نباید به آنها کمی کرد، آنها گناهکارند و مزاحم زندگی مردم هستند... شما چه فکر میکنید؟ * البته هرکسی نظری دارد اما ما فکر میکنیم اعتیاد یک بیماری است که باید درمان شود. من و شما وظیفه داریم با یک انسان بهصورت انسانی برخورد کنیم، مخصوصا یک معتاد کارتنخواب که هیچ پشت و پناهی ندارد و از انسانیت بهدور است که آنها را تنها بگذاریم. باور کنید ما یاد گرفتهایم وقتی به این افراد احترام بگذاریم، وقتی با محبت و با رفتاری مودبانه غذایشان را به آنها تقدیم کنیم، امکان جلب اعتماد آنها میسر میشود و ممکن است از ما کمک بخواهند تا آنها را به مراکز ترک اعتیاد روانه کنیم. فکر میکنم جامعهی ما خوشبختانه بهاین باور رسیده است که معتادها بیمارند و غذا دادن بهآنها کمترین وظیفهی ماست. - از موضوع جلب اعتماد یک کارتونخوابِ معتاد گفتید، اگر امکان دارد در این مورد بیشتر توضیح دهید؟ * بله حتما. اما اجازه دهید قبل از جواب دادن به سوال شما مورد مهمی را بگویم. از سال 1394 یکی دو نفر از دوستان بهبودیافته بهجمع ما اضافه شدند که خودشان روزی دچار اعتیاد و حتی کارتنخوابی بودند. آنها وقتی از نیت ما خبردار شدند از ما اجازه گرفتند در زمان پخش غذا، حضور داشته باشند. رفتار این دوستان بهبودیافته خیلی جالب بود. نمیشود رفتارشان را هنگام دیدن دوستان همدردشان توصیف کنم. نمیدانم از مهر و محبت خاصشان بگویم یا از همدردی با کسانی که حتی ما دوست نداشتیم بهشان نزدیک شویم. آنها بهحرف کارتنخوابها گوش میدادند. کنارشان روی زمین مینشستند. همراه خودشان چسپ و باند تمیز جهت پانسمان داشتند تا زخم دست و پای دوستانشان را مداوا کنند. این رفتار را که دیدیم متوجه شدیم هرقدر با مهربانی وارد دنیای یک کارتنخواب شویم امکان جلب اعتمادش بیشتر میشود و میتوانیم در صورت تمایل به او و افراد مشابه کمک کنیم که در مراکز ترک اعتیاد حاضر شوند. - جناب سلیمانزاده برگردیم به سال 1393 و شروع کار خیرخواهانهی شما. آن روزها چه اتفاقاتی افتاد که شما دلگرم شدید و کارتان را ادامه دادید؟ اگر مشکلی هم سر راهتون بودهاست، لطفا به ما بگویید؟ *- سال 93 بعد از چند ماه فعالیت که کاملا جنبهی شخصی داشت و هر کدام از اعضای تیم ما در منزل خودش غذا میپخت، یک انسان نیکوکار و مهربان پیدا شد که خانهای در بلوار سیدرضی در اختیار ما گذاشت. ما در آن خانه مشغول پخت و پز شدیم و تعداد نفرات تیم ما و به تبع آن تعداد غذاهای ما روز بهروز بیشتر و بیشتر شد. سپس همانطور که قبلتر گفتم یکی دو نفر از دوستانی که خودشان زمانی کارتنخواب بودند و بهبود پیدا کرده بودند، بهجمع ما اضافه شدند. آنها ارتباط خیلی خوبی با کارتنخوابها داشتند و این ارتباط خوب و نتیجهی خاصی که دیدیم ما را دلگرم بهکارمان کرد. کمکم توانستیم چند نفر از دوستان کارتنخواب را به مراکز ترک اعتیاد ببریم و اینجا بود که مصمم شدیم این کار خیر را تا جایی که توان در تنمان هست، ادامه دهیم. -الان هم کماکان در همان بلوار سید رضی و خانهی یاور اخیرتان غذا میپزید؟ * نه ما بهدلیل نگرانیهای ادارهی بهداشت، نتوانستیم در آنجا ماندگار شویم. در مرحلهی بعدی رفتیم به پارکینگ یکی از انبارهای واقع در خیابان طرحچی (خینعرب) که بهلطف یکی دیگر از خیرین همشهری، مدتی در این مکان بودیم که آنجا را هم از طرف ادارهی بهداشت از ما گرفتند. نهایتا زمانی که متوجه شدیم با این وضعیت نمیتوانیم خدمترسانی داشته باشیم، بخشی از خانهی شخصیام را به آشپزخانهی رسمی و دارای مجوز تبدیل کردم و تمام مجوزهای بهداشتی و صنفی و .. را نیز برای آن گرفتم. ما سالهاست در این مرکز که «آشپزخانهی مهربانی» اسمگذاری شده است، مشغول پخت و پز هستیم. - عجب اسم زیبایی روی آشپزخانهتان گذاشتهاید. اگر بخواهید برای کسانی که آنجا را ندیدهاند توضیح بدهید چطوری این مکان را توصیف میکنید؟ حال و هوای آشپزخانهی مهربانی خیلی خاص و معنوی است. همهچیزش را خدا میرساند. خود ساخت مجموعه با مبلغی بسیار جزیی و همت و همکاری خانوادهی بنده که پشت و پناهم بودند و در مرحلهی بعدی تیم و همکاران نیکوکار ما ساخته و تجیهزاتش کامل شد. ما هر هفته در فضاهای مجازیمان به مردم و خیرین اعلام میکنیم میخواهیم حدود 400 پرس غذا بین کارتنخوابها و نیازمندهای شهر تقسیم کنیم. مردم نیکوکاری که حامی ما هستند با واریز وجه یک یا چند پرس غذا در این کار مشارکت میکنند. از لحظهی واریز وجوه تا مرحلهی پخش آن، تیم ما مرحله به مرحله خدمت میکند. روز پخت غذا کارمان را با دعا آغاز میکنیم. چند لحظه سکوت میکنیم و از خداوند مهربان میخواهیم به ما توان خدمت و به کارتنخوابها تمایل ترک و به مردم خوب شهرمان توان کمک به بیماران در حال ترک اعتیاد را عطا کند. سپس هرکسی کاری میکند. از حدود ساعت 5 عصر تا 11 شب مشغول تقسیم غذا میشویم و هربار بهلطف خداوند مهربان و رفتار درستی که اعضای تیم ما در هنگام تقسیم غذا دارند چند نفر از دوستان کارتنخواب، تمایل به ترک مواد مخدر را از خود نشان میدهند که با دیدن تمایل آنها، خستگی از بدنمان بیرون میرود. قبلا در روزهای چهارشنبه و الان مدتی است در روزهای پنجشنبه این کار صورت میگیرد. همانطور که گفتم بعضی از کسانی که در پخت غذا در آشپزخانه حضور دارند، جزو همان کسانی هستند که یکی دو سال پیش خودشان هم کارتنخواب بودند. آنها با همین پرسهای ساده غذا پاک شدهاند و از ما خواستند آنها را به مراکز ترک اعتیاد ببریم. بعد از پاکی جسمی هم به جلسات انجمنهای NA یا AA رفتهاند و ما با توجه به حضور آنها در آن انجمنها بهآنها اعتماد میکنیم و اجازه میدهیم در کنار تیم ما حضور داشته باشند. بعد از آماده شدن غذا، تیم پخش بهما اضافه میشود که آنها با وسواس خاصی این غذاها را بین کارتنخوابهای عزیز پخش میکنند. با توجه به تعاریفی که شما از کارتان دارید مشخص است هیچ سودی از نظر مالی برای شما و دوستانتان ندارد. تا بهحال از این کار خسته نشدهاید؟ اصلا روزی نبوده که بگویید دیگر بس است بگذار بهزندگی خودم برگردم و کسی دیگر این کارها را انجام دهد؟ * همانطور که پیشتر هم عرض کردم اینکار یکی از آرزوهای کودکی من بود. کارتنخوابها مظلومترین افراد این جامعه هستند و اگر ما و دوستان ما نباشند کسی نیست بهآنها رسیدگی کند و حداقل لقمه نانی بهدستشان بدهد. کارخیر سود مالی و ظاهری ندارد اما ما مطمئنیم با کمکهای سادهای که به بعضی از آنها اشاره کردم، میتوانیم کورسوی امیدی در دل جوان معتادی روشن کنیم که ممکن است اعضای خانوادهی ما و شما باشد. فکر نکنید آدمهای کارتنخواب از اول زندگیشان همینطوری بودهاند. آنها هم مثل من و شما خانه و زندگی و تحصیلات و آرزوهای بزرگی داشتهاند اما به دلیل بیماری اعتیاد بهاین روز افتادهاند و وظیفهی تک تک ماست که بهدادشان برسیم. البته باید بگویم گاهی که میبینیم تعداد کارتنخوابهای شهرمان کم نمیشود و هر روز آنها را زیر پلها یا وسط فضای سبز صدمتری میبینیم، کمی افسرده میشویم و به خودمان میگوییم هدف ما پایان کارتنخوابی بود پس چه شد؟ ولی دوباره با نیروی امید، ادامه میدهیم... این یکی از سوالات ما هم هست که چرا افراد زبالهگرد و کارتنخواب این همه زیاد شدهاند؟ *متاسفانه کودکانی که گاهی آنها را در کنار سطلهای زباله میبینیم در آینده جزو کارتونخوابهای شهرمان خواهند شد که بسیاری از آنها مجبور به این کار میشوند و بینشان هم ایرانی و هم افراد مهاجر دیده میشوند. ما امیدواریم دولت و نهادهای اجتماعی که متولی این کار هستند به کمک آنها بشتابند و تا سوز و سرمای زمستان از راه نرسیده است، فکری برایشان بکنند. یکی دیگر از دلایل کارتنخوابی و زبالهگردی این است که طی سالهای اخیر مواد مخدر صنعتی در میان جوانها پرطرفدار شده است که هم سن اعتیاد را پایین آورده و هم باعث این شده است که جوانهای بیچاره زودتر از آنچه فکرش را میکردند، به آخر خط برسند. من یادم است که 10 سال پیش کارتنخوابهایی که میدیدیم سنشان بالای 40 سال بود اما باورتان نمیشود اگر بگویم بیشترین کسانی که این روزها بهآنها غذا میدهیم سنی کمتر از 25 سال دارند و هربار که آنها را میبینیم کلی گریه میکنیم... بدترین روزهایی که بهیاد دارید کی بوده و چه خاطرهای از آن به ذهنتان مانده است؟ *میدانید وقتی که هوا سرد میشود بدترین روزهای افراد کارتنخواب است. آنها سرپناهی ندارند. پول و غذا و لباس گرم و هیچ آذوقهای ندارند. ما در روزها سرد آخر پاییز و کل زمستان درگیر رساندن پتو و لباس گرم به آنها هستیم. متاسفانه شاهد مردن خیلی از آنها زیر برف زمستان بودهایم. در سالهای اخیر خوشبختانه شهرداری گرمخانههایی در اختیار افراد بیسرپناه و معتاد کارتنخواب قرار داده است و ما نیز سعی میکنیم آنها را به این گرمخانهها منتقل کنیم. البته باز هم شاهد مرگ و میر کسانی هستیم که دور از دسترس ما و کارمندان شهرداری هستند، مثل کسانی که در بیابانهای اطراف مشهد یا زیر کالهای دورافتاده مشغول کارتنخوابی هستند و بعد از چند روز جنازهی یخزدهی آنها پیدا میشود. خاطرهی بد ما در این روزها زیاد است حتی در روزهای گرم و بهاری هم شاهد خاطرات بد زیادی هستیم. کارتنخوابها جمعه و تعطیلات و ایام عید نوروز ندارند.... بهتر است بپرسید اصلا خاطرهی خوبی دارید؟ ما کلا شاهد بغرنجترین مشکلات یک مدل خاص از انسانهایی هستیم که کاملا فراموش شدهاند و ذرهای امید برای زندگی ندارند. سال گذشته در زمستان سختی که مشهد سپری کرد اوج ناراحتی تیم ما بود. هرچه زمستان سختتری باشد کارتنخوابهای بیشتری میمیرند که هیچکس بر روی گورشان گریه نخواهد کرد... خب خاطرهی خوب چه؟ اصلا خاطرهی خوبی دارید؟ * خاطرات خوب ما زمانی است که شاهد پاکشدن جوانهای کارتنخواب هستیم. ما چند سال پیش زمانی که میخواستیم به خانمی بهنام فاطمه غذا بدهیم تمایل نشان داد و اجازه داد او را به یک مرکز ترک اعتیاد معرفی کنیم. او بعد از ترک جسمی به "انجمن الکلیهای گمنام" رفت و در آنجا و تحت تعلیمات AA توانست زندگی خوبی برای خودش دست و پا کند. خیرین ما هم به او کمک کردند تا سرپناهی مستقل داشته باشد. فاطمه خانم حتی توانست فرزندانش را از بهزیستی تحویل بگیرد و امروز یکی از اعضای خدمتگزار و موفق و پرتلاش آشپزخانه مهربانی است که هر هفته با کلی انرژی غذا میپزد و هنگام تقسیم غذاها هم کنار ماست و بهخانمهای همدردش با احترام رفتار میکند. او با بیان قصهی زندگی خودش آنها را ترغیب میکند که به مراکز ترک اعتیاد بروند. این یک نمونه از افرادی است که با دیدنش دلگرم میشویم و بهراهمان ادامه میدهیم. جناب سلیمانزاده عزیز! در پایان این گپوگفت و با سپاس از وقتی که در اختیار فصلنامهی همدم گذاشتید، لطفا بگویید که مردم چه کمکی میتوانند بهشما بکنند؟ * مردم نیکوکار مشهد در این سالها در کنار ما بودهاند و ما را هرگز تنها نگذاشتند. امیدواریم بازهم به تیم ما کمک کنند. ما همیشه به مواد خوراکی مثل برنج و حبوبات و گوشت و روغن، لباس گرم، آذوقه خشک و پتو نیاز داریم تا بلکه به کمک کسانی برویم که در این دنیای بزرگ جز من و شما کسی را ندارند و هنوز هم چشم بهراه ما هستند... |