سلام. من ملیحهام. روزی که بنا شد همدم خانهام شود، دستانم خالی بود و پیشانیام گرهای سخت ناگشوده داشت و قامتم خمیده بود از نامهربانیهای روزگار... همدم خانه و سرپناهم شد؛ مددکار، همدم همراهم و روانشناس همقدم و مربیها معلمم بودند و مادرم شدند. سخنانشان دانه دانه بر زمین باران ندیدهی دلم بارید و خوشهخوشه حدیث زندگی از وجودم رویید. مددکار سخن گفت و واژههای مهربانش در وجودم به پرواز در آمد و بر دلم نشست. روانشناس به قدمهای خشکیدهام توان بخشید و مربیان و معلمهایم عاشقانه به رویانیدن نهال امید در قلب و باورم کمر همت بستند و حالا دیگر من فقط ملیحه نبودم... امروز، دیگر من تنها ملیحه نیستم؛ حالا ملیحهای هستم راست قامت؛ همراه با باور توانمند بودن و به پاس این برآمدن و برازندگی، دعای هر روز و هر شبم برای فرشتههای مهربان زندگیم، بودن و ماندن با عزتشان است و میدانم که خدای دانای بینا، در دفتر یادداشت هر دو جهانش، این بودن و مهربانیهای کسانی را که آموزگارم شدند و دستم را گرفتند و گام بهگام پیشم بردند، ثبت خواهد کرد... و حالا روزگار، روزی را نشانم داده که فرصت خوبی است تا سپاسشان بگویم: روز معلم، روز رسولانی از جنس مهربانی و گذشت، بر شما خداوندان دانش و توانش، خجسته و شاد باد. |