موسسهی همدم، دوستی دارد به نام آقا موسی عصمتی که شاعر است و اهل دل، و البته زادهی روستای معدن آق دربند سرخس. او در 12 سالگی به بیماری مننژیت مبتلا شد و بیناییاش را از دست داد ولی از شرایط پیش آمده ناامید نشد و بعد از مدتی درمانهای مختلف، بالاخره به توصیهی خانواده تصمیم به ادامهی تحصیل در مدارس نابینایان گرفت و در آموزشگاه نابینایان شهید محبی تهران و امید نابینایان درس خواند. او در نهایت در دانشگاه بیرجند و رشتهی زبان و ادبیات فارسی قبول شد و این رشته را تا کارشناسی ارشد دنبال کرد. حالا هم موسی دبیر ادبیات دانش آموزان دبیرستان نابینایان در شهر ما مشهد است. موسی عصمتی عزیز، بارها به موسسهی همدم آمده و برای فرزندان این خانه شعر خواندهاست. فصلنامهی همدم هم پیشتر با او مصاحبه کردهاست که لابد شما همراهان عزیز، آن را خوانده و حرفهای دلنشین موسی را شنیدهاید. وقتی خبر انفجار غمبار معدن طبس و از دست رفتن جان جمعی از هموطنان عزیز معدنچی را شنیدیم، خیلی زود یاد موسی جان و شعرهایش افتادیم... شعری که تقدیمتان میکنیم از کتاب شعر موسی است به نام «بریلهای ناگزیر» و تو گویی که این غزل را برای چنین روزی سرودهاست؛ مردِ سنگ و زغال پدرم را خدا بیامرزد، مردِ سنگ و زغال و آهن بود سالهای دراز عمرش را، کارگر بود، اهل معدن بود از میان زغال ها در کوه، عصر ها رو سفید بر میگشت سربلند از نبرد با صخره، او که خود قله ای فروتن بود پا به پای زغال ها میسوخت! سرخ می شد، دوباره کُک میشد کورهای بود شعلهور در خود، کورهای که همیشه روشن بود بارهایی که نانش آجر شد، از زمین و زمان گلایه نکرد دردهایش، یکی دوتا که نبود! دردهایش هزار خرمن بود از دل کوه های پابرجا، از درون مخوف تونل ها هفت خوان را گذشت و نان آورد، پدرم که خودش تهمتن بود پدرم مثل واگنی خسته، از سرازیر ریل خارج شد بی خبر رفت او که چندی بود، در هوای غریب رفتن بود مردِ دشت و پرنده و باران، مردِ آوازهای کوهستان پدرم را خدا بیامرزد، کارگر بود، اهل معدن بود... |