شبی مردی مست به ایستگاه قطار می رود و از یکی از دوستانم می پرسد: «کجا
می توانم برای دختر کوچکم هدیه ای بخرم؟ او یازده سالش است و من دلم می خواهد چیزی
برایش بخرم.»
دوستم پرسیده بود: «چرا می خواهی به او هدیه بدهی؟»
مرد مست پاسخ داده بود: «معلوم است، می خواهم او را خوشحال کنم.»
او گفت: «می شود هدیه ای پیشنهاد کنم که واقعا او را خوشحال کند؟»
مرد مست پرسیده بود که آن هدیه چیست؟ و دوستم گفته بود: «به او پدری سر به راه هدیه
بده. این کار او را خیلی خوشحال خواهد کرد.» |