يكي از مديران موفق مدتي براي يك دوره ی آموزشي به کشوری صنعتی می رود.
او در
بازگشت تعريف كرده است كه:
روزي از خياباني كه چند ماشين در دو طرف آن پارك شده بود، مي گذشتم. رفتار جوانكي
نظرم را جلب كرد. او با جديت و حرارتي خاص مشغول تميز كردن يك ماشين بود. بي اختيار
ايستادم. مشاهده ی فردي كه اين چنين در حفظ و تميزي ماشين خود مي كوشد، مرا مجذوب
كرده بود. مرد جوان پس از تميز كردن ماشين و تنظيم آينه هاي بغل، راهش را گرفت و
رفت چند متر آن طرف تر، در ايستگاه اتوبوس منتظر ايستاد.
رفتار او گيجم كرد.
به او نزديك شدم و پرسيدم: «مگر آن ماشيني را كه تميز كرديد، متعلق به شما نبود؟»
نگاهي به من انداخت و با لبخند گفت: «من كارگر كارخانه اي هستم كه آن ماشين از
توليدات آن کارخانه است. دلم نمي خواهد اتومبيلي كه ما ساخته ايم كثيف و نامرتب
جلوه كند.» |