معرفی فیلم: پرندهی کوچک خوشبختی
بازیگران: امین تارخ، هما روستا، عطیه معصومی(در نقش ملیحه)، جمیله شیخی، آزیتا
لاچینی، شهلا ریاحی، فتحعلی اویسی و...
نویسنده و تهیهکننده: سیروس تسلیمی
کارگردان: پوران درخشنده
سال تولید: 1366
مدت: 118 دقیقه
شفیق: نگاه کن! ملیحه برام شعر نوشته.
معلم: پس شعر هم میگه. حالا چی نوشته؟
شفیق: مَلی(ملیحه) سیاه است. اتاق است. ماشینهای بزرگ سیاه است. معلم سفید است
مثل برف... مادر سفید است مثل برف...
خلاصهی فیلم
«ملیحه» بر اثر شوک عصبی در کودکی قدرت تکلّم خود را از دست میدهد؛ مادرش در شب
تولد او به درون استخر میافتد و ملیحه با دیدن این صحنه توانایی صحبت کردن را از
دست میدهد. او با یادآوری گذشته دچار تشنج عصبی میشود. آزار بچههای صاحبخانه
نیز ناسازگاری و پرخاشگری او را تشدید میکند. مسؤولان آموزشگاه ناشنوایان تصمیم
میگیرند تا او را اخراج کنند، اما با تقاضای خانم پروانه شفیق، متخصص امور تربیتی
و روانشناسی که تازه به مدرسه آمده است، فرصت دیگری به او داده میشود. خانم شفیق
اعتماد ملیحه را جلب میکند و سعی میکند به او انگیزه و روحیه بدهد. او خود را به
ملیحه نزدیک میکند تا بتواند علت رفتارهای ناسازگارانهی او را بفهمد. در پایان،
ملیحه با دیدن صحنهی حادثهای که مشابه شرایط مرگ مادرش است، قدرت تکلّم را با
گفتن واژهی «مادر» دوباره بهدست میآورد.
با وجود اینکه نزدیک به 27سال از زمان ساخت فیلم میگذرد، اما این فیلم همچنان
تازگی و جذابیت خود را حفظ کرده است. موسیقی تأثیرگذار فیلم، نماهای دوربین،
نقشآفرینی بازیگران و از همه همهتر محتوای خاص فیلمنامه سبب ماندگاری «پرندهی
کوچک خوشبختی» شده است.
رفتارهایی که از یک معلول سرمیزند حاوی پیامهایی برای فهماندن خواستههایش است و
پی بردن اطرافیان به آنچه درون یک معلول میگذرد کار چندان سادهای نیست. خانم شفیق
سعی میکند هر طور شده با ملیحه ارتباط برقرار کند تا بتواند به او کمک کند. اما
ملیحه با بروز رفتارهای تدافعی از پذیرش این ارتباط خودداری میکند. در این میان
خانم شفیق با صبر و دانشی که دارد به هدف اصلی خود میرسد. در همان صحنهی آغاز
فیلم، ملیحه به مخاطب معرفی میشود؛ دختری در یک روز نسبتا طوفانی بالای پشت بام
مدرسه رفته و با دستان باز و چهرهای نگران میخواهد خودش را پرت کند. اولین صحنهی
برخورد خانم شفیق با ملیحه اینجاست.
یکی از معلمها به شفیق میگوید که هیچ کس از زندگی خانوادهی ملیحه اطلاع دقیقی
ندارد؛ آنها آدمهای عجیبی هستند. ملیحه و رفتارهای او همچون علامت سؤالی در ذهن
شفیق مدام میچرخد. او میخواهد هرطور شده ملیحه را کشف کند؛ ملیحه تسخیرناپذیر
است. راه یافتن به درون او برای شفیق بسیار سخت میشود، اما تنها راه کمک کردن به
این شاگرد ناسازگار همین است. او در این مبارزه پیروز میشود و به دنیای ملیحه راه
مییابد؛ دنیایی که خیلیها از آن فاصله دارند و چه بسا هیچ درکی از آن ندارند. این
عدم شناخت و درک نادرست باعث قضاوتهای نادرست و تشدید شرایط دشوار ملیحه میشود.
شفیق در این مبارزه که همان تولد دوبارهی ملیحه است، او را به دنیا برمیگرداند.
«برای من درس دادن به بچههای ناسازگار مثل مبارزه است.(شفیق)»
|