یکی در باغ خود میرفت. دزدی را پشتوارهی(1) پیاز دربسته(2) دید. گفت: «در این
باغ چه کار داری؟» گفت: «بر راه میگذشتم، ناگاه باد مرا در باغ انداخت.» گفت: «چرا
پیاز برکندی؟» گفت: «باد مرا میربود، دست در بُنهی پیاز(3) میزدم، از زمین
برمیآمد.» گفت: «مسلّم! که(4) گرد کرد و پشتواره بست؟» گفت: «والله من در این فکر
بودم که آمدی!» (رسالهی دلگشا: عبید زاکانی)
(1) بار، کولهبار
(2) جمع شده، آمادهی حمل
(3) بیخ پیاز
(4) چه کسی
تصویرگر: ملیحه قندهاری |