موسسه خیریه توانبخشی دختران بی سرپرست و کم توان ذهنی
 هـمـــدم فتـح المـبین
www.Hamdam.org
انتخاب زبان: انگلیسی     0
امروز: سه شنبه ۱۴۰۳ سيزدهم آذر

روزهای آفتابی مهتاب
 

مهتابِ 16 ساله فرزند بزرگ خانواده اش است، اما پدر و مادرش برایش شناسنامه نگرفته اند؛ برای خواهر و برادرهای کوچکش هم همین طور. فرزند بزرگ بودن یعنی برای کوچک ترها هم مادر، هم خواهر، یعنی همیشه دلواپس، همیشه نگران. پدر سال ها پیش راننده ی اتوبوس بین شهری بوده و گاه دور از خانواده. به هر حال روزی شان می رسیده. اما حالا پدر به دام اعتیاد افتاده و مادر هم. پدر کارگر شده و مادر دست-فروش. آتش بی رحم اعتیاد، مهر مادرانه و تکیه گاه پدرانه را سوزانده. تا آنجا که فقر فرهنگی و گاهی نایابی مهربانی، آرزوهای کودکی و نوجوانی اش را با همه ی زیبایی ها و شیطنت هایش زیر مشت و لگدهای دردناکش له کرده.

مهتاب دست در دست مادرش، به مدرسه نرفته تا طعم کلاس و درس معلم را بچشد و گرمای دست مادرش، صبح سرد پاییزی اش را گرم کند. هم کلاسی نداشته تا با او لی لی کنان راه مدرسه تا خانه را خاطره بازی کند. و کم کم بزرگ بشود و قد بکشد بی هیچ شادی کودکانه ای، و تنها ردی کبود از خشم پدر و مادر روی جسم و روحش به یادگار بماند؛ ردی که اول از همه اعتیاد روی روح پدر و مادر به جا گذاشته.

مهتاب می داند که خدا هیچ وقت تنهایشان نمی گذارد. همیشه هوایشان را دارد و حالا که خانه ی همیشه ناامن آنها جای ماندن نیست، با راهنمایی خیری که از وضعیت آنها باخبر است، با اورژانس 123 تماس می گیرد و می خواهد تا کمکش کنند. آخر چاره ای ندارد! نگاه پرسشگر و ملتمس پدر به نگاه خسته ی مهتاب گره می خورد: «مهتاب! می خواهی بروی؟ ها؟ مهتاب؟» مهتاب پلک هایش را روی هم می گذارد... سرمای تردید دست هایش را می لرزاند. دست هایش را دور گردن پدر قلاب می کند و پدر او را در آغوش می فشارد. مهتاب و خواهر و برادرهایش به مراکز مختلف بهزیستی منتقل می شوند. حالا مهتاب همدمی دارد؛ خانه ای مطمئن برای آرام زندگی کردن و البته باسواد شدن.

پدر و مادر گاهی به دیدنش می آیند و قول داده اند که غبار غلیظ اعتیاد را با همه ی زشتی ها و تلاطم هایش کم رنگ کنند. قول داده اند که امن باشند؛ امن برای خودشان و بچه هایشان.

.....
مهتاب با لحنی که گاهی حزن و شادی را با هم یکی می کند، دکلمه های قشنگی برای دوستانش و مهمانان همدم می خواند: «پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد... باران گرفت. مادرم گفت: چه بارانی می آید. پدرم گفت: بهار است و ما نمی دانستیم باران و بهار نام دیگر آن پیامبر است.» مهتاب مهربان ما با صدای دلنشینی که دارد در گروه سرود مرکز هم می درخشد، و با استعدادهای ورزشی اش در مسابقه ی ورزشی تنیس روی میز که آبان ماه در گرگان برگزار شد.

او این خانه را دوست دارد هرچند دلتنگی امانش نمی دهد... به یاد می آورد که در خانه چه روزهایی را گذرانده. روزهایی که خانه ای که باید «خانه» باشد، جایی بوده برای رفت و آمد دودهای غلیظ ... به یاد می آورد که پدر و مادرش را چقدر دوست دارد و چقدر از اعتیاد نفرت دارد! برای مهتاب ما خیلی سخت است که برای «همدمی ها» از آن روزها بگوید... او منتظر روزهای خوب و شادی بخش است... منتظر روزهایی آفتابی... روزهایی برای همه...

تاريخ:  ۱۳۹۴/۵/۲۴ به اشتراک گذاشتن این خبر :    
 


معرفی این خبر به دوستان


نظرات
نقدی موجود نیست
نظر شما

امتياز کاربران 0 از 5

 
آدرس پستی : مشهد ، بلوار خیام شمالی ، خیابان عبدالمطلب ، عبدالمطلب 58

تلفن: 31732 (051)


تلفنخانه : 37111764 - 37111755 (051)
تلفن مستقیم مدیریت : 2 - 37112111 (051)
تلفن مستقیم معاونت : 14-37112113 (051)
پاسخگوی شبانه روزی: 6262 125 0935
تمامی حقوق مادی و معنوی این وب سایت متعلق به موسسه خیریه دختران کم توان ذهنی و بی سرپرست همدم می باشد.

www.hamdam.org