بازم منو صدا کن...
هوای بهاری طراوت خاصی به محوطه باز همدم داده بود. پرسنل بصورت منظمی منتظر میهمانان بودند وهر کسی سعی میکرد وظیفهی خودش را به بهترین نحو انجام دهد.
چند نفر از بچههای همدم پُر از انرژی و اشتیاق مقابل درب ورودی ایستاده بودند. چشمهایشان میخندید و هیجان داشت. لبخندهایشان در فضا پرتاب میشد. بیقراری انتظارشان در دل و جان همه میهمانان حس میشد. آسمان همدم پُر از ستارههای امیدبخش بود. آخر، فصل بهار به همینهایش بهار شده است. تعدادی از بچهها سرمهدوزی میکردند و گروهی دار گلیم بافی همدم را در محوطه به پا کرده بودند و روی یک میز، کارهای گلسازی دختران همدمی نمایش داده میشد. انگار همه چیز مهیا بود تا یک شب خاطرهانگیز رقم بخورد. از همان شبها که سالن 420 نفری موسسه خیریه همدم (فتحالمبین) میزبان جشن و شادی کودکانی بود که لحظههایشان را با عشق همدمانه پیوند زده بودند. میهمانان در راه بودند و بهار بدجوردر محوطه ی بیرون سالن همدم خودنمایی میکرد...
شبی با یک عالم میهمان همدمی!
شرکت فرانگران نوین بانی این جشن باشکوه شده بود. به دعوت آنها میهمانان به همدم آمده بودند تا در کنار دختران همدمی شبی به یادماندنی را رقم بزنند. وقتی میهمانان برای بازدید به خانه پناهگاهی رفتند بچه ها با لباس محلی به استقبالشان آمدند. استقبالی که شوق عکس گرفتن را در میهمانان زنده میکرد. در میان تعداد زیاد بازدیدکنندگان «بگوری» شبهای برره هم بود. او که در شبهای برره شاعرانگی میکرد، به محض ورودش غرق اشتیاق بچهها شد. بگوری (علی کاظمی) خوب میدانست لبخندش را چطور در جان دخترکان همدمی بیندازد. میهمانان به بچه ها عیدی میدادند و فضا پر بود از شور و هیجان.
عموپورنگ، امیرمحمد، ابراهیم شفیعی (تهیه کننده محله گل و بلبل) هم از میهمانان اصلی بودند و در اتاق مدیریت مشغول گفتگو و نوشتن حرف هایی از جنس یادگاری شدند. عمو پورنگ در فرصتی که پیش آمد، در دفتر یادبودهای همدم نوشت که «گل مهربانی، سخاوت و عشق را در موسسه همدم میتوان دید» و امیر علی سهیلی قدردانی از فرشتگانی را تحریر کرد که نگهبان فرشته های دیگر هستند. مراسم داخل سالن در حال آغاز بود.
همدمیها و دوستان همدمی با دست و جیغ و هورا!
در داخل سالن به جز دختران همدم، کودکان دیگری هم بودند. کودکانی از موسسات خیریه دیگر. بچههای کار بهزیستی که چهره شان به رنگ گل و روزنامه سر چهارراهها در ذهنها مانده است. انگار قرار بود همدلی همدمیها با دوستانشان ورق بخورد. شهرام رفوگران روی سن رفت تا با اجرایش آغاز رسمی جشن را اعلام کند. این تازه اول یک شب باشکوه بود.بعد از تلاوت قران و خواندن سرود ملی گروه سرود دختران همدم چراغ اول جشن را روشن کردند. سرود «خوشه چین» اجرا و فضای سالن پر از انرژی بهارانه شد. حالا نوبت عموپورنگ بود تا روی سن بیاید. بیاید تا محله گل و بلبل همدمی رقم بخورد. آن هم در شبی که بهار نفسهایش را با ماه زیبای خدا، ماه رجب، پیوند زده بود.
چشمهای بستهای که خوب میدید!
عموپورنگ و علی مشکان، نوازنده ترانههای عموپورنگ با موسیقیها و اجرایشان فضا سالن را شاد کرده بودند. مسابقه بین بچهها برگزار شد. ندا و زینب و دینا، دختران همدمی برنده شدند. حضور امیرمحمد و ابراهیم شفیعی هم جذابیت خاصی به برنامه داد اما در تمام طول این مدت میشد به چشمهای بسته «تکتم» فکر کرد. تکتم، همان دختری که آرزوی دیدن عموپورنگ را داشت. تکتم نمیتوانست ببیند اما آنقدر با اشتیاق در سالن، رو به سن نشسته بود و در خواندن شعرهای عموپورنگ با هیجان همراهی میکرد گویا عموپورنگ را میبیند. تکتم با عموپورنگ عکس های یادگاری زیادی گرفت. لبخند زد. انگاردرذهن و قاب دلش از این عکس نگهداری میکند. سالن با فریاد شادی بچه ها روی هوا بود.
حرفهایی از جنس عموپورنگ و امیرمحمد
امیرمحمد میخواست مراسم را تمام کند. او که میکروفن به دست شد و حرفهای کودکانهاش را در دلت به رقص می آورد. سرود امام رضا بازم منو صدا کن را خواند و بعد گفت: «اگه تو تموم این سالها، حتی واسه یکبار تونستیم لبخند رو، روی لباتون بیاریم، ازتون میخوام هر وقت رفتین حرم ما رو دعا کنین.» یاد حرف عموپورنگ در ابتدای ورودش میافتم که گفت: «من برای دلم کار میکنم و اگه الان اینجام چون احساس میکنم دلم دوست داره میون این بچهها باشه. برنامه اجرا کنه و لبخند رو به لبهای این بچه ها بیاره.» تهیهکننده محله گل و بلبل، همان برنامه نام آشنای عموپورنگ هم گفت: «این برای من افتخاراست که میان این بچهها باشم.» او کاغذ خیرنامه را گرفت و آن را بهترین دیپلم افتخار دوران حرفهای زندگیاش دانست.
آسمان دل همدمیها صاف صاف بود...
جشن باشکوه بیست و چهارمین شب فروردین سال 95 هم تمام شد. سالن همدم خالی شد. میهمانان رفتند و دختران همدمی به زندگی روزمره خود برگشتند. حالا صندلیها دلتنگ چند انرژی و شادابی بچه های بی سرپرست بودند.
آسمان مثل قلب کودکان همدمی صاف صاف بود. کسی چه میداند، شاید دختران همدم در خواب عمیق بهارانهشان باز هم رویای این شب را میدیدند. شاید حالا تکتم، دخترروشندل همدمی در قاب ذهنش تصویر عکس خودش با عموپورنگ را تجسم میکرد تا شبها زیباتر بخوابد...
در حاشیه:
* از طرف باشگاه فرانگران نوین به میهمانان دعوت شده (عوامل برنامه محله گل و بلبل و علی کاظمی) هدایایی به رسم یادبود اهدا شد.
* موسسهی خیریهی همدم (فتحالمبین) هم به پاس زحمات بیدریغ، با تقدیم هدایایی از شیخ الاسلامی(مدیر کترینگ بهونه) و محمودی(مدیر شرکت خورشید حکمت پارس) به سبب حمایت همیشگی از همدم، تقدیر کرد.