امروز بچه ها توی کلاس بهم گفتن قورباغه دلم شکست. نهار نخوردم و رفتم توی تختم. هر وقت گریه می کنم چشمام می سوزه. من که خودم قیافه مو انتخاب نکردم. بعدشم همه اش که به قیافه نیس! تازه مگه خودشون خوشگلن! با همه شون قهرم. کاش یه چوب آرزو داشتم. از اونا که سرش یه ستاره ی پر نور داره و به هرکی بزنی آرزوش برآورده میشه. اصلنم شبیه قورباغه نیستم. خودم می دونم، من یه جوجه اردک زشتم. ولی وقتی بزرگ بشم، میشم یه قوی قشنگ. عکس و روایت: علی ناصری |