_ منم بزرگ میشم؟ _خب... آره. تو هم مثل همه ی دخترا بزرگ میشی. _کی بزرگ میشم؟ _ ...بعدن. ...کم کم _چرا بزرگ میشیم؟ _ من چه میدونم!... همه بزرگ میشن، همه چی بزرگ میشه، این راهیه که باید رفت. _ تو اول اندازه ی من بودی؟ _یادم نیس... فکر کنم آره _ چطور یادت نیس؟! _چیزی توی گذشته نیس که بخوام بهش فکر کنم... _ الان چی؟ _ هست... _ چی؟ _ نمیخام بگم _جونِ من بگو! ...بگو دیگه...! _ یه چیزایی هس دیگه... خودت بزرگ بشی می فهمی... _ چه چیزایی؟ مثلا چی؟ _ مثلا... لاک زدن. رقصیدن... شادبودن... منتظر بودن... _من بزرگ بشم اینا یادم می مونه؟ _ بخودت بستگی داره؟ _ یه چیزی بگم قسم میخوری به کسی نگی؟ _ قسم میخورم _من الانم بزرگ شدم...! _ چطور؟ _ قایمکی لاک میزنم و میرقصم... _شاد و منتظرم هستی؟ _ شاد آره ولی منتظر نه. _ پس تو از منم بزرگتری. _ چجوری؟! _ ولش کن یه چیزی گفتم. فقط یادت باشه به زور بزرگ نشی. یه چیزایی واسه خودت نگه دار... _ مثل لاک؟ _ نه لاک بعدنم پیدا میشه. _ پس چی؟ _ مثل شادی... عکس و روایت: علی ناصری |