هروقت واسه خواهرم خواستگار میاد، قایم موشک بازی میکنیم. همیشه فقط من قایم میشم. مامانم بهم چندتا شکلات میده و میگه " تا وقتی مهمونا برن همین جا توی کمد بمون. اگه پیدات کنن بازی رو می بازیم." بعضی وقتا که دلم نمیخواد قایم بشم، میگه " خوشبختی خواهرتو نمیخوای؟!". من نمیدونم خوشبختی یعنی چی ولی خوشحالیشو میخوام. خواهرمو دوس دارم، وقتی گریه میکنه چشماش شبیه چشمای خودم میشه. پسرهمسایه مون که پاهاش راه نمی رن دیروز وقتی از پشت پنجره حرف میزدیم گفت اونا هم قایم موشک بازی میکنن. فقط چون ماشین چرخدارش توی کمد جا نمیشه موقع بازی میبرنش یه کمد بزرگ تر که دوستاشم اونجان. منم دیگه توی این کمد جا نمیشم. پاهام درد گرفته، شکلاتام تموم شده، دستشویی ام دارم. یه بار همین جا جیش کردم، بعدش فهمیدم روی آلبوم عکسای خانوادگی نشستم. بابام داد زد عکسا نجس شدن. میخواس همه رو بریزه بیرون. ولی فقط خیس شده بودن. مامانم یواشکی آلبومو گذاشت توی نایلون و یه جایی قایمش کرد. دیگه خسته شدم، پس چرا کسی نمیاد منو پیدا کنه؟. دلم میخاد برم کنار خواهرم بشینم. منم میخوام دوستامو بیارم خونه، بعد به مامان بابام بگم توی کمد قایم بشن. ولی زود میریم پیداشون میکنیم، آخه من میدونم قایم شدن چه سخته... ( به بهانه ی روز جهانی معلولین، به امید روزی که هیچ خانواده ای فرزندش را پنهان نکند ) عکس و روایت: #علی_ناصری |