غصه خوردن مثل گُل خوردنه. هیچ دروازه بانی بعد از اینکه گل خورد زمینو ترک نمی کنه. باید تا آخر بمونی و ادامه بدی، تاآخرین لحظه احتمال برنده شدن هست. تازه برنده هم نشدیم، نشدیم. والا!. من بهترین دروازه بان اینجام!. دستام کوتاهن و شیرجه هم نمی تونم بزنم، ولی سر اینکه توی کدوم تیم باشم همیشه دعواس. آخه توی هرتیمی باشم گل نمی خوره! خخخخ. تیم مقابل هرچی هم قوی باشه من گل نمی خورم. تازه مگه گل خوردنیه! گل رو باید بو کرد!. خخخخخ غصه رو هم نباید خورد. ولی اگه یه روزی بخوام توی یه زمین بزرگ تر بازی کنم چی؟! اون وقت حتما دروازه شم بزرگ تره! فکرشو بکن! اون دروازه های هف هشت متری! هرتوپی که میاد باید ویلچرمو اون سمتی هُل بدم تا به توپ برسم! تازه خودم که نمی تونم باید اخترم که راننده ی ویلچرمه بامن بیاد توی دروازه! اون وقت هی باید بهش بگم کدوم وری بره. اختر برو چپ... نه نه صب کن بدو بریم راست... اَه... بازم گل خوردیم... بعدش میتونم سر اختر داد بزنم که اگه زودتر هُل داده بودی شاید به توپ میرسیدیم. چه خوبه یکی توی بازی باشه که بتونی تقصیرو بندازی گردنشو خیال خودتو راحت کنی. خوبیش به اینه که گل رو دونفره خوردیم. غصه هم مثل گُلِ... دل آدم هم مثل دروازه... من بهترین دروازه بان اینجام. نه بخاطر شیرجه هام، بخاطر لبام که همیشه خندونه... حالا تیم مقابل هرچقدر میخواد قوی باشه، باشه! والا. عکس وروایت: علی_ناصری (سردبیر نشریه همدم) |