من و تو زیر همان سقف زندگی میکنیم. همان جا زیسته و بزرگ میشویم.من و تو, همانند و مهربان به لحظه ها مینگریم. به تماشای لحظه ها با چشمان باز و بسته و به شنیدن خس خس برگها مینگریم. بیرون ماشین دارد, مغازه دارد, نانوایی دارد. من و تو درون این بی کرانی هستیم که خودمان را میسازد. خود من,خود تو و خود تمام دوستانمان را. از همه بندها, شرع ها و عرفها ما پشت همین دیوار سبز رهیده هستیم. نه نانوایی میخواهیم و نه ماشین. ما چیزی داریم که انسانهایی بزرگ و کوچک سالهای عمر را دنبال ان دویده اند. ازادی,وارستگی,احترام. من در اینجا درون این فضای باز,تمام اینها را با عمق زیاد حس کرده ام. میرقصم,مانند برگهای پاییزی,اواز می خوانم مانند نغمه بلبل و مانند باد به هر طرف که بخواهم میلغزم.دست هایم را میشویم و صبحانه میخورم. چایی می خورم و میخندم. زندگی من همین نیمکت خاکستری و همین درخت توت و همین وسایل بازیست. زندگی من همین دوستان,همین تکتم و نگار و نیکی و زهره و مریم است. من زندگی شیرینم را درون این خانه رنگارنگ با تمام هیاهوی شما مقایسه میکنم. نه حسرت گاز و برق دارم و نه طمع زرق و برق... اگر روزی هوا بسیار سرد و خشن شود من فقط احساس سرما دارم نه احساس عصبانیت و انزجار و ناتوانی. من با دستان توانمند و پای قوی و فکر ازادم زندگی میکنم و مانند خیلی از انسانهایی که زندگی معکوس,انها را فلج کرده است نه به گذشته و نه به اینده نمی اندیشم و در حال,در اکنون زندگی میکنم. من زندگی ام را بیشتر از تمام رویاها و تخیلات دوردست, در همین نزدیکی دوست دارم. اما ارامش, تنها واژه ایی که برای ما ساخته میشود. ارامش ما را ایا میدانی چه کسانی میسازند. ما از دستان مهربان و نیک اندیش ارامش را لمس میکنیم. سرمای زندگی را هر گاه حس میکنیم, جای خالی ان دست مهربان بر پشتمان احساس میشود. ما هر چند اسوده ایم اما بسیار نازک و ظریف هستیم چرا که دل و جسمی همانند سایر دختران سراسر عالم داریم.دلی نیازمند محبت و انفاق مهربانی ها. تمام رهایی و ازادی ما نیازمند سخاوتمندی مردان بزرگیست که پشت سر ما قرار گرفته اما همیشه روبروی ما هستند.روبروی دلهای ظریف و ارام ما. انها همدم ارامش شب و روزهای این دختران شیرین هستند و ما همواره به دست هایشان نگاه میکنیم. احمدبهجت( گفتار درمانگر همدم) |