حتما شنیده ای فلانی نگاه نافذی دارد، اما شنیدن کجا و در وسعتِ دو چشم آهوگونه غرق شدن کجا!... بچه آهویی که از مادر جدا شده می ترسد، دستان و پاهای ظریف اش می لرزد، اما او نمی ترسد، بغض نمی کند، حرف نمی زند، فقط نگاه می کند... دستش را که لمس می کنی انگشتان ظریفش را به دور انگشت تو گره میزند و چنان تو را می نگرد که گویی این تو هستی که گمشده ای و یک نگاهش کافی ست که بلرزی و بترسی از آنچه که او می داند و می بیند و تو بی خبری... مردمک چشمان درشت اش جایی را در کنج اتاق نشانه رفته به آنسو که می نگری هیچ نمی بینی جز دیوار سفید آسایشگاه، اما او گویی در زمان و مکان دیگری ست لبخند می زند، چشمان من اینبار پر آب می شود، بغض می کنم، دلم برای خودم می سوزد، دلم برای همه آدمهایی که چشمان بچه آهو را ندیده اند می سوزد... دل نوشته ی ترانه میلادی برای عارفه سادات از دختران سرای مهرِ موسسه همدم |