نخ های سبز رنگی را به من نشان می دهد و با اشتیاق میگوید: "میخواهم همه ی آن را به پنجرهی فولاد حرم امام رضا (ع) گره بزنم." با خندهی بلند و کشدار من مواجه می شود که میگویم: یک تکه کوچک و یک گره هم برای تمام آرزوهایت کافی است! جوابی میشنوم که سکوت را به هر واکنشی ترجیح می دهم. " این همه آدم مریض تو دنیا هستن که دلشون غصه داره و من فقط یک گره بزنم؟! " با شیطنتی کودکانه ادامه میدهم: به آدمهای مریض تمام دنیا چهکار داری، فقط برای خودم و خودت دعا کن و نخ گره بزن! "نه ؛ همه ی مریض ها گناه دارن، تازه شاید مامانم هم یک جایی تو این دنیا مریض باشه... " مولای من... تعدادی از فرزندان این خانه امروز میهمان آستان تو هستند و دامن دامن حاجت برایت آورده اند. دختران همدم بیدریغاند و چه زیباست گفتوگوی کودکانهیشان با تو و معبودشان. زهره، شفای جسمی مادرش را می خواهد. مریم دلش دانشگاه می خواهد و فاطمه ساعت عروسکی صورتی رنگ... ظرفیت دست و دامن کوچک ما اندک است و می دانیم دریای احسان تو بیکران! وقتی فرزندان بی سرپرست این خانه به تو سلام می دهند رواق چشمانشان با قطرات اشک آیینهکاری می شود و آن گاه از پشت ضریح اشک، سیمای تو را در عصمتی از انبوه نخ سبزِ بستهشده به پنجرهی فولادت میبینند که نگاه مهربان و دست عنایتت ضامن دلشان میشود. دلهایی که از دلتنگی به تو روی آورده اند... مژگان همایونی(روابط عمومی همدم_نشریه) |