از روزی که به دنیا اومدم سقف ها رو تماشا کردم. نه اینکه دست خودم باشه نه، چاره ای غیر از این نداشتم. زندگیم خوابیده گذشته. غذا خوردن، خندیدن، دستشویی رفتن، دارو خوردن، غصه خوردن، گوش دادن و هرچیزی که روزم رو به شب برسونه تا بخوابم. سالها تصویرم از زندگی یه سقف سفید و ترک خورده بود با چند تا عروسک که از گوشه و کنارش آویزون کرده بودن. همیشه دلم میخواس تصویر چیزایی که صداشون رو می شنوم، ببینم. تصویر تلوزیون که کارتون پخش میکرد. تصویر آدمایی که از راهروی بخش میگذشتن. پرنده هایی که روی درختِ پشت پنجره می خوندن و هم اتاقی هام که روی تختای اطراف خوابیده بودن. با اینکه بدنم هیچ حرکتی نداره و حتی نمی تونم حرف بزنم اما خوشحالم، قلبم میزنه و گوشام می شنون. چشمام می بینن و گاهی چیزایی واسه شادی پیدا میکنم. اما امروز خوشحال ترم. مادرای اتاق منو با روسری به میله های تخت گره زدن و زیر زانوهای خشکیدم متکا گذاشتن تا روزی نیم ساعت نشستن رو تجربه کنم. این شادی، درد هم داره اما می ارزه. حالا می تونم با خیال راحت تلوزیون تماشا کنم. به راهروی بخش و آدمایی که رد می شن لبخند بزنم حتی اگه متوجه نشن. به پنجره نگاه کنم و اگه پرنده ای اومد، توی دلم باهاش حرف بزنم. ای جانم، عارفه که چن تخت اون طرف تره چه نازه!. چشماش خوشگلن. حالا می فهمم که دنیا چقدر قشنگه و چیزایی غیر از سقف هم داره. کاش می شد به مادرهام، به مربیا بگم که خیلی از اونا ممنونم به من یه دنیای تازه دادن. کاش می شد، اما حیف که نمی تونم حرف بزنم. فقط می تونم لبخند بزنم. من که تا دیروز خوابیده بودم و تنها منظره ی جلوی چشمام سقف و دیوار بود، حالا نشستم و نگاه می کنم. شاید بتونم با کمک مربیا تا سال دیگه حرکت دستام رو بهتر کنم و بعد روی ویلچر هم بشینم و برم اتاقای دیگه رو ببینم. حتما بقیه ی اتاقایِ اینجا هم چیزایی واسه دیدن و شنیدن داره. دنیا واقعا جای بزرگیه. با همه دردایی که داره، دوسش دارم. علی ناصری سردبیر مجله همدم ( سمیه از دختران بخش مراقبت های ویژه موسسه همدم است که دارای معلولیتcp چهاراندام بوده و با انجام تمرینات کاردرمانی، وضعیت حرکتی جدیدی را تجربه می کند) |