من نه مادر دارم و نه پدر. خیلی دوست داشتم مادر من هم مثل خیلی از مادرها دم عید برای خودش خرید نمیکرد ولی برای من پیراهن گلگلی و کفش تقتقی میخرید! دلم میخواست مادر من هم برایم یک پارچه با شکوفه های صورتی ریز میگرفت و برایم دامن چین واچین درست میکرد. من هم دلم میخواست وقتی به بچههای دیگر حسودیم میشد، مادرم بغلم کند و مرهم دل کوچکم باشد. حالا بزرگ تر شدهام. از وقتی یادم میآید نه پدر داشتم نه مادر! ولی به جایش، خدا یک عالم مادریار و مربی مهربان به من داده. گاهی که دلم ناز و نوازش میخواهد میپرم توی بغلشان. به آنها میگویم «مامان» و آرام میشوم. اما بازهم گاهی دلم خیلی میگیرد. دلم میخواهد یک قلمموی بزرگ می داشتم با یک عالم رنگ آبی آسمانی و بکشم روی سرنوشت خودم و تمام بچههای دیگر که شبیه من هستند؛ آن وقت دل هیچ بچه ای غم نداشت و همه خوشحال بودند. دلم میخواست من هم با پدرم یواشکی برای روز مادر میرفتیم باهم خرید... من خیلی از چیزهایی که دلم میخواست را ندارم. اما میتوانم با نخ های رنگارنگ دستبندهای خشگل درست کنم. یک عالم دستبند درست کردهام برای مامانهایی که توی مرکز دارم و میدانم که از هدیهی من خوشحال میشوند، بغلم میکنند و مرهم زخم های نگفتهی دلم میشوند... روزتان مبارک مامانهای مهربان من! #مژگان_همايوني(كارشناس مسئول امور فرهنگي) |