فیلم فارست گامپ محصول سال 1994 آمریکا، به کارگردانی رابرت زمکیس ساخته شده است. این فیلم جوایز اسکار برای بهترین بازیگر نقش اول مرد"تام هنگس"، بهترین کارگردانی"رابرت زمکیس" و بهترین جلوه های ویژه"آرتور اشمیت" و بهترین فیلم نامه برای"اریک راث" را دریافت کرد. در فیلم فارست گامپ، با شنیدن موسیقی بسیار زیبای آلن سیلوستری در متن فیلم به خوبی می توان صحنه های فیلم مخصوصاً پلان های تأثیرگذار جنگ ویتنام را در ذهن بازسازی کرد. فارست گامپ چه به لحاظ تکنیکی و چه از نظر محتوایی و مفهومی فیلمی است بسیار هوشمندانه، قوی و تأثیرگذار و امیدبخش که می تواند داشتن یک زندگی خوب را آموزش دهد و می تواند الگویی برای یک زندگی سالم باشد چون در آن نشان می دهد که چگونه بهترین بهره را از زندگی ببریم، چگونه از بدی های دیگران بگذریم و بخشنده باشیم، چگونه سختی ها را تحمل کنیم و چگونه به افرادی که دوستشان داریم عشق بورزیم. فیلم با تصویر یک "پر" سرگردان آغاز می شود که آنقدر در هوا می چرخد تا پس از مسافتی طولانی کنار کفش های کتانی" فارست گامپ "می افتد. "فارست گامپ" شخصی است دارای کم توانی ذهنی که دیگران او را از لحاظ اجتماعی ساده لوح و شاید حتی کودن خطاب می کنند. فارست گامپ باهوش نیست اما تحصیلات دانشگاهی را به پایان می برد. پاهایش دچار مشکل حرکتی است اما در بازی فوتبال امریکایی و دوندگی گوی سبقت را از دیگران می رباید. از سرمایهگذاری بی اطلاع است ولی یکی از بزرگترین شرکت های صید ماهی را تأسیس می کند. شجاع نیست و در میدان نبرد به جای کارهای قهرمانانه از خطر پرهیز می کند ولی به خاطر نجات دیگران مدال افتخار کسب میکند. فارست با اینکه فردی دارای نیاز ویژه آموزشی است با تکیه بر استعدادهایش به موفقیت و قهرمانی و حتی شهرت دست پیدا می کند. فارست، مادرش، جنی و بوبا را عاشقانه دوست می دارد. رد پای این افراد در فیلم کاملاً محسوس و ملموس و بر مدار عاطفی فیلم تأثیر به سزایی گذاشته است. مادرش(سالی فیلد) که حوادث اطراف را با زبانی ساده برای فارست توصیف می کند و همیشه همراهش هست، یک جملهی کلیدی دارد که می گوید:" زندگی مثل یک جعبه ی شکلات می مونه، هیچ وقت نمیدونی داخلش چه جور شکلاتیه!" بوبا دوست سیاه پوست ساده دلی که در دورهی آموزشی ارتش با او آشنا شده و آرزو دارد خانواده فقیرش را با صید میگو به وضع بهتری برساند؛ و جنی که وارد زندگی عاطفی اش شد و رفت اما فارست هرگز عشق او را از یاد نمیبرد. حتی زمانی که جنی هر روز به خاطر اعتیاد و روابط ناسالم رو به سراشیبی می رود و فارست در مقابل پله های افتخار را پشت سر می گذارد. فارست نام قایقش را جنی گذاشته و موفق شده یکی از بی نظیرترین صیدهای میگو را انجام دهد ولی او تنها دنیای کوچک خودش را می خواهد. دنیایی که تمام وسعتش آغوش مادر و داشتن جنی است... مژگان همایونی |