موسسه خیریه توانبخشی دختران بی سرپرست و کم توان ذهنی
 هـمـــدم فتـح المـبین
www.Hamdam.org
انتخاب زبان: انگلیسی     0
امروز: يكشنبه ۱۴۰۳ دوم دي

جزیره‌یِ دونفره
 
صبر کردم مربی از اتاق بره بیرون، بعد چندتا لباس و عروسک رو گذاشتم توی کیف و رفتم سروقت آرزو که داشت کارتون تماشا می‌کرد. فقط من و آرزو موندیم. بقیه‌ی دخترای اتاق برای تعطیلات رفتن پیش خونواده‌هاشون. عینک آفتابیمو دادم بالا و گفتم: میای باهم بریم کیش؟
 با بی میلی نگام کرد و گفت: کیش؟... کجاهس؟
لبامو تر کردم و گفتم: خب... اونایی که رفتن میگن یه جای قشنگه که کلی فروشگاه و مغازه داره. 
یه دونه پفک از توی بشقابش برداشت و گفت: نزدیکه؟  
خندم گرفت.  به پتوی روی تختم اشاره کردم و گفتم: آره، خیلی. 
خیلی زود پتوها رو کشیدیم وسط اتاق و یه جزیره‌ی کوچیک درست کردیم. بعدم عروسکا و اسباب بازی هامون رو گذاشتیم گوشه و کنارِ جزیره.
دستم رو به کمرم زدم و گفتم: خب حالا بریم با هواپیما بیایم. 
رفتیم دم اتاق و کیفامون رو از شونه هامون آویزون کردیم. به آرزو گفتم پشت لباسم رو بگیره و کمربندش رو ببنده. بعدشم دستامو مثل بال باز کردم و  دوتایی صدای هواپیما در آوردیم و به سمت کیش پرواز کردیم؛ ویژژژ....
از روی فرشا گذشتیم و به جزیره رسیدیم.
شانس آوردیم خیلی شلوغ نبود؛هتلای قشنگ جا داشتن. پاساژا خلوت بود. ساحل خالی. همه چی عالی! اول یه اتاق درجه یک گرفتیم و بعدشم رفتیم لب آب. به لبه‌ی پتو اشاره کردم و به آرزو که همه اش می‌خندید گفتم: از اینجا به بعد آبه... مواظب باش!
آرزو یه نگاهی به گلای فرش کرد و گفت: بپرم غرق میشم؟  
گفتم: اگه خیلی دور نشی نه. 
بعد نشستم لب ساحل و نگاش کردم که داشت با خوشحالی شنا میکرد. حس خوبی داشتم. چترم رو دادم کنار و گذاشتم آفتاب بصورتم بخوره. گرم بود. صدای مرغای دریایی قشنگ بود. صدای خنده های آرزو هم. مواظبش بودم که خیلی دور نشه. وقتی خوب آب بازی کرد، خیس و خسته اومد لب ساحل و دستاش رو گذاشت زیر چونه اش. موهاش رو داد کنار و گفت: جای خوبیه ها...  
سرمو تکون دادم. پرسید: جزیره یعنی چی؟  
به ماسه‌های نرم پتو دست کشیدم و گفتم: یعنی یه خوشکی کوچولو و تنها که دورو برش پرِ آبه.
آرزو که انگار آب رفته بود توی گوشاش، پرسید: چی؟!... یه خوشگل کوچولوو؟!
به آرنجام تکیه دادم و گفتم: نه! ...خشکییی! 
آرزو که تا کمر توی آب بود گفت: یعنی منم وقتی خیلی گریه میکنم میشم یه جزیره؟ 
مرغای دریایی رفته بودن. همه جا ساکت بود. به خرچنگی که داشت می اومد سمتِ پام نگا کردم و گفتم: نه... تو وقتی جاتو خیس میکنی میشی جزیره!
منتظر عکس العملش نشدم. میدونم که از آب اومد بیرون و دنبالم دوید. کلی دویدیم و خندیدیم. لباس همدیگه رو کشیدیم و ادا بازی درآوردیم. بعدشم خسته و کوفته رفتیم خرید.
کیفم رو بازکردم و پوستای شکلات رو  به آرزو نشون دادم و گفتم هرچی دوس داری میتونی بخری، کلی پول داریم. 
نگام کرد و گفت: واسه مامانمم میتونم بخرم؟
چیزی نگفتم. باعجله گفت: واسه روزی که پیدا بشه...
سرم رو تکون دادم. هرچی دوس داشتیم خریدیم؛ کفش، اسباب بازی، لباس و خوردنی. آرزو هم یه روسری قرمز واسه مامانش گرفت که اگه یه روزی پیداش کرد بهش بده. من فقط برای خودم خرید کردم. چه معلوم که بابا مامانم پیدا بشن یا نه. 
هوا داشت تاریک می شد، آرزو خوابش می اومد. بهم تکیه داده بود و راه می‌رفتیم. دونفری توی ساحل قدم میزدیم. بازوم رو گرفت و پرسید: فردا هم می تونیم بیایم؟
سرم رو گذاشتم روی سرش و گفتم: آره...
خیلی خسته بودیم. به هتل نمی رسیدیم. گفتم همونجا دراز بکشه. موجا، آروم تا نزدیک ما می اومدن و برمیگشتن. زانوهام رو بغل کردم و نگا کردم به آرزو که صورتش رو گذاشته بود روی روسری قرمز و خوابیده بود. پتویِ ساحل رو کشیدم روی شونه هاش. کمی به سکوت جزیره گوش دادم و بعدش منم دراز کشیدمو چشمام رو بستم.
عکس و روایت: علی ناصری 
تاريخ:  ۱۳۹۶/۱/۹ به اشتراک گذاشتن این خبر :    
 


معرفی این خبر به دوستان


نظرات
نقدی موجود نیست
نظر شما

امتياز کاربران 0 از 5

 
آدرس پستی : مشهد ، بلوار خیام شمالی ، خیابان عبدالمطلب ، عبدالمطلب 58

تلفن: 31732 (051)


تلفنخانه : 37111764 - 37111755 (051)
تلفن مستقیم مدیریت : 2 - 37112111 (051)
تلفن مستقیم معاونت : 14-37112113 (051)
پاسخگوی شبانه روزی: 6262 125 0935
تمامی حقوق مادی و معنوی این وب سایت متعلق به موسسه خیریه دختران کم توان ذهنی و بی سرپرست همدم می باشد.

www.hamdam.org