«بنیادلبخندکودک»، در گفت وگو با سامان مصطفایی(مدیرگروه بنیاد) رسیدن به راستی و درستی چندان سخت و پیچیده نیست! فقط کافی است کمی به خلق و خوی کودکی برگردیم. دنیای ما آدم بزرگها چنان سخت و آسمانخراشی شده که فراموش کردهایم روزگاری دلخوشیمان پیدا کردن قاصدکی بود و گذاشتنش کف دست و فرستادن آن پیش خدا... آرزوهای کودکی هفت سنگ بود و لی لی که گذر زمان از آن هفت دیوار سنگی برایمان ساخت که در پس آن دیوارها سکوتی سرد، آرام آرمیده و از بازی لی لی برایمان رفتنی بی بازگشت ساختهاست! پشت همان دیوارهای هفتسنگی، هنوز هستند دلهایی که با سرک کشیدن به دنیای بچهها، با شادی کودکان لبخند می زنند، با اندوه کودکان اشک می ریزند و از اسارت سنگهای بی احساس میترسند. دراین فرصت، گفتگویی صمیمانه پیش رو دارید با سامان مصطفایی مدیر گروه «لبخند کودک»؛ امید داریم بعد از خواندن این گزارش به یاد نامه های مخفی شده در زیر گلدان شمعدانی کودکی، لبخند بزنید و روی دیوار زندگی کودکیتان طرحی از عشق و مهربانی نقاشی کنیم؛ مثل دیروزها قاصدکی بردارید و آرزوهایمان را برای خدا به آسمان بفرستید: لطفا، از بنیاد لبخند کودک و چگونگی شکل گیری آن بگویید؟ من، قبل از سال 1393 با بنیاد کودک همکاری داشتم. کمک و ارتباط با کودکان برایم لذت بخش بود. با دوستان دانشگاه گاهی کارهای کوچکی در راستای خوشحالی کودکان بیسرپرست انجام می دادیم تا اینکه طی مشورت و جلسات پی در پی به این جمع بندی رسیدیم که در راستای مؤسسات در حوزهی شادی کودکان در هر نوعی اعم از کودکان شیرخوارگاه، کمتوان ذهنی، بی سرپرست، بدسرپرست، بچه های کار و همگام و همقدم باشیم... مسالهای که از همان ابتدا مدنظرمان بود، هزینهی احساسات و عواطفی بود که گاه میدیدیم؛ مثلا در بازدید از بیمارستانی که کودکان در آن بستری بودند، بیشتر از عواملی که باعث لبخندشان می شد خوشحال میشدند تا دیدن کادوی روبانپیچی شده. و تداوم این کار در بهبودشان نقش بسزایی داشت. ما به شیوهی خودمان و به کمک و مشاورهگرفتن از روانشناسان متعدد جشن میگرفتیم و جشنواره برگزار میکردیم و بعد از تجربههای زیاد کار خود به خود شکل گرفت و هماکنون از طریق جشن گرفتن و برگزاری مراسم و مناسبات افراد مدنظر را دور هم جمع می کنیم و محیط شادی به وجود میآوریم. از نوع نگاه و برخورد مؤسساتی که با آنها همکاری می کنید راضی هستید؟ در شروع راه با یکی از مؤسسات توانبخشی شناخته شده در مشهد همکاری داشتیم اما بازخورد خوبی نداشتیم این رنجش باعث نشد که از ادامهی چنین فعالیتهایی منصرف شویم. انتظاری که از مؤسسات داریم این است که درک کنند ما گروههای خودجوش فقط بهصرف انجام کار خیر حضور پیدا کردهایم. نه توقع دریافت دستمزد داریم و نه تبلیغات. باید عزت نفس و تکریم افراد خیرخواه حفظ شود و این بدین معناست که بعد از برگزاری هر برنامه، تا برنامهی بعدی ارتباط عاطفی حفظ شود. جوانانی که فقط به نیت کار خیر دور هم جمع میشوند، باید مورد تکریم و احترام متقابل قرار گیرند. ارتباط شما با مؤسسهی همدم به چه صورت است؟ برای ما، کمک مؤسسهی همدم در نقطهای از شروع کار بسیار ارزشمند بود. برای یکی از مؤسسات شناخته شده توانبخشی قرار بود جشنواره آجیل و شیرینی برگزار کنیم. تمام تدارکات این جشنواره بهسختی فراهم شده بود. از جمله رزرو مکان، تهیهی پوستر، دعوت از میهمانان و ... اما چند روز قبل از برگزاری جشنواره مؤسسهی موردنظر قطع ارتباط کرد و ما با مسئولین همدم وارد مذاکره و با استقبال مواجه شدیم که اگر این جشنواره با تمام آن زحماتی که متقبل شده بودیم انجام نمیشد، شاید تمام اهداف و برنامههای بنیادلبخندکودک در همان ابتدای کار، در نطفه خفه میشد. در بین تمام مؤسسات مشابه، نوع مدیریت و روابط عمومی قوی و نگاه مهربان همکاران مؤسسهی همدم، باعث شدهاست تا با دلگرمی و علاقهی بیشتری با این مجموعه همکاری داشته باشیم. شما برنامههای زیادی برای کودکان اجرا کرده اید، آیا به طور خاص به کودکی علاقه مند یا برایش دلتنگ شدید؟ با این موارد زیاد مواجه شدیم. یکی از آنها «تکتم» است. یکی از عواملی که باعث شدهاست ارتباط ما با همدم قویتر بماند وجود و علاقه به تکتم و صدای گرم و گیرای اوست. هر سال اول مهر برای تعداد زیادی از کودکان وسایل و ملزومات مدرسه را مهیا میکنیم و در این بین بچه هایی هستند که ارتباطشان را با ما حفظ کردهاند و حتی گاهی دلتنگ میشوند و تماس میگیرند و این حس عاطفی تا سالها وجودمان را از عشق گرم نگه میدارد و این تأثیر خوب و آنچه در ذهن کودکان از ما به یادگار نقش بسته، برایمان بسیار لذت بخش است. این نوع فعالیتها سختیهای زیادی به همراه دارد. آیا تا کنون از قدمگذاشتن در این مسیر پشیمان شده اید؟ گروه ما حدود 80-70 نفر هستیم. هر کدام از ما شغل و تخصص دیگری داریم و در کنار حرفه اصلیمان برای آرامش دل و ذهن زندگی صنعتی امروز این کار را انتخاب کردیم. کار گروهی مشکلات خاص خودش را دارد اما خدا را شکر در حال حاضر به اتحاد و یکپارچگی و وحدت رسیدیم و در این میان مسالهای که برایمان مهم است نقش کار خیر است نه دیده شدن و همیشه سعی کردیم قداست کار خیر حفظ شود. اصل کار شما بر مبنای شاد کردن کودکان است. آیا تا به حال در بین شادی بچهها، بغض کردهاید؟ وقتی پشتکار و توانایی بچهها را از نزدیک میبینیم، وقتی خنده و شادی کودکانی را میبینیم که بعضا از نعمت محبت بیدریغند و حتی کمترین امکانات یک زندگی معمولی را ندارند در شادی آنها بغض میکنیم و خوشحالیم از اینکه عشق را به میهمانی دلهای این کودکان میبریم و آنچه در ذهنمان برای شادی آنها برنامهریزی کرده بودیم، نمود عملیاش را می بینیم و این لذتی دردناک و در عین حال شیرین است. با دوستان به این اتفاق نظر رسیدیم که اگر قرار است علاقهای در کسی شکل بگیرد و قهرمان درونش بلند شود کودکان هستند و باید یک سری آموزشها به آنان داد. همیشه حب و بغضها و قسم هایی در کودکان شکل میگیرد که اگر آنها در راستای ارزش ها باشد میتوانند با توجه به تواناییهای خود به آنها برسند. شاید کمکهای ما برای به بار نشستن طول بکشد ولی در آینده ملموستر خواهد بود و یادگاری بسیار زیبایی خواهد ماند. انتظاری که از مردم داریم این است که یارمان باشند تا با توجه به تخصصها بتوانیم تیم قویتری داشته باشیم و سال آینده شاهد این باشیم که از سال گذشته بهتر عمل کردهایم. اگر فردی طرح و ایدهای در راستای شادی بچه ها داشته باشد با کمال میل از آن استقبال میکنیم و با کار همراهی خواهیم کرد. به استناد کتاب شازده کوچولو در عالم واقعیت در حال حاضر شاد کردن آدم بزرگ ها سخت شده. کودک ذاتش صاف و زلال است و اگر کاری برایشان انجام میدهیم در پس زمینه ذهنشان یادگار میماند و در آینده بهعنوان یادگاری از آن یاد خواهند کرد. بیان داستان و خاطره اصلا آسان نیست و مهم آن است که چه چیزی باید ثبت شود و چه یادگاری را برایشان بصورت جاودان خلق کنیم؟! به عنوان پرسش پایانی، آیا خاطره خاصی هم از شروع این راه و این مسیر زیبا دارید؟ سال 92، روزی که جرقهی تاسیس «بنیادلبخندکودک» در دل و ذهنم روشن شد در کافهکتابی با یکی از اساتیدم برای گفتگو جلسه گذاشته بودم. هوا سرد و چون آخر شب بود، کافهکتاب خلوت بود. در حین صحبت میگفتم که دوست دارم برای کودکان بیمار کاری انجام دهم اما می دانم با مشکلات زیادی مواجه خواهم بود. مردی که با فاصله کمی از ما نشسته بود و چندین بار برگشت به ما نگاه میکرد وارد گفتگوی ما شد و گفت: «جوون، من حرف شما را شنیدم. من سبزواری هستم و پزشک متخصص جراحی کودکان در بیمارستان دکتر شیخ. طرحتان خیلی خوب است و حاضرم هر نوع کمکی به شما بکنم...» و من مبهوت این اتفاق... معتقدم خداوند مهرههای مختلفش را بیدلیل در زندگی افراد نمیچیند. انگار خداوند آن شب و در ابتدای این راه فقط خواست به من از طریق ایشان قوت قلب بدهد که برو... و بمان! |