فردوسی عزیز؛ فراموشی و بدهکاری ما را ببخش! 25 اردیبهشتماه هرسال، برای ما یک روز ویژه است؛ روزی که نام و مقام و شکوه و شعر یک ایرانی اصیل و ارجمند و خردمند به نام حکیم فردوسی توسی را به ما یادآوری میکند. برای اینکه بدانیم فردوسی که بود و چه کرد، کافی است شاهنامهی گرانسنگاش را ورقی بزنیم. یا اگر اینکار، حوصلهبر و زمانبر است، در تاریخ کشورهایی مثل مصر و سوریه و عراق و لبنان و... که با هجوم اعراب، زبان و فرهنگشان بهکلی در سایهی سیطرهی مهاجمین محو شد، تاملی بکنیم و دلیل گم شدنشان را بجوییم... یا اگر حوصلهی خواندن شعر حماسی و تورق تاریخ جهان را نداریم، دست کم، تاریخ قرن چهارم ایران و عصر سلطان محمود غزنوی را مروری بکنیم... یا دست کم نقل قولهای بزرگان فرهنگ و ادب ایران و جهان را پیرامون بزرگی کار این دهقانزادهی توسی بخوانیم تا بدانیم که؛ او با بذل جان و جوانیاش، چه خدمت بیبدیلی به سرزمین و فرهنگ ما و به بالندگی خرد و روشنی و آزادگی در این زادبودم، کرده است و با پاسداری از یک زبان-که مبنای هویت و شناسنامهی هر مردم و سرزمینی است- چگونه یک ملت و تاریخ و فرهنگ اصیلش را از مرگ و فراموشی رهانیده است! در این صورت، احتمالا کمی شرمنده خواهیم شد از آنچه برسرش آوردهایم... از اینکه؛ روز ملیاش را فراموش میکنیم و جشن زادروز و گرامیداشتش را در غربت و گمنامی برگزار میکنیم و آرامگاهش را در پس بهانههای واهی و راههای دور و دیر، به غربت و عزلت میسپاریم و زائران و عاشقانش را خسته و سرگردان میکنیم و کنگرههای بزرگداشتش را بهندرت و فلاکت برگزار میکنیم و داستانهای کتاب باشکوهش را در ساخت فیلم و سریال، تخطئه و تخریب میکنیم و در نهایت، بهجایش از هرآنچه باید برایش بکنیم، دریغ میکنیم! فردوسی عزیز ما؛ 25 اردیبهشت، روز توست.... نه تنها این روز که برای ما ایرانیان، همهی 365 روز سال و حال و جان و مالمان از آن توست. ما، این روز را به تو و دوستداران همیشگی و جاودانیات شادباش میگوییم و از اینکه گهگاه نامت را و بزرگیات را در غبار گرفتاری این روزگاران تار، از یاد میبریم، شرمندهایم. ما مردمان فراموشکار و دلمرده را ببخش و اجازه بده این شرمندگی را با چند بیت اعترافات اندوهگین، کمی جبران کنیم: این عصر ما شاعران سربلند توس این عصریم ما راوی افسانهی افسوس این عصریم از جان ما شعری حماسی بر نمیجوشد ما خواجگان خسته و مایوس این عصریم در این خیابان تا افق دار است و بیداریست زندانی و آزاد، ما محبوس این عصریم در مدح خورشیدش زبان ما نمیچرخد ما ترجمان پت پت فانوس این عصریم! در ذهن ما معیار مردی جز زن و زر نیست ما بردهی دلمُردهی ناموس این عصریم! مثل صلاحالدین که در محراب ما مُردهاست ! ما هر اذان بازیچهی ناقوس این عصریم هرچند لبها جز به خواهشها نمیجنبد ... ما همچنان در انتظار بوس این عصریم دعوا سر رنگ است و ما، یا محو نیرنگیم یا محو رنگارنگی طاووس این عصریم ما را «ندیدن» بدتر از درد «نبودن» کشت ما نقطهی دوری در اقیانوس این عصریم! *علیرضا سپاهی لایین |